1. خانه
  2. /
  3. کتاب این رمان اسم ندارد

کتاب این رمان اسم ندارد

نویسنده: هما فاضل
پیشنهاد ویژه
3.1 از 1 رأی

کتاب این رمان اسم ندارد

In Roman Esm Nadarad
انتشارات: دانیال دامون
٪20
18000
14400
معرفی کتاب این رمان اسم ندارد
این کتاب داستان زنی که به خاطر اشغال وجودش توسط موجود موهوم آلزایمر در آینده ای نزدیک، به سرگشتگی و تشوش دچار شده است. او که از سرنوشت، طرد شدن از خودش و این سفر اجباری تاریک و تهی می ترسد؛ راه چاره ای را جستجو می کند.
درباره هما فاضل
درباره هما فاضل
هما فاضل متولد سال 1331 ، با رشته تحصیلی علوم آزمایشگاهی ، نویسنده ی ایرانی است. "کار بیرون و مادری سه فرزند و کارهای جانبی سخت مشغولم کرده بود. خلاء هشت ساعت کار بیرون بعد از بازنشستگی ناگهان، محسوس بود و مرا سمت طراحی و نقاشی کشاند. در خانه و خودم بعد از کیلو کیلو سیاه کردن کاغذ، با قلم‌مو یاس‌ها، امیدها، رویاها و نورها را هربار به شکلی می‌نمایاندم. بعد از تجربه سبک‌های مختلف و استفاده از محضر استاد، چند نمایشگاه انفرادی و جمعی گذاشتم. به موازات شعر هم می‌گفتم. آهنگ سکوت سال 1385 چاپ شد و صدایت را برایم ترجمه کن 1386 که جزو پنج نامزد جایزه شعر زنان ایران خورشید شد. در مراسم اعلام نامزدها و منتخبین جایزه خورشید، زنده یاد سیمین بهبهانی مرا مورد تشویق خود قرار داد. مصمم شدم شعر را جدی‌تر ادامه دهم اما سال 87 جذب داستان شدم. خیلی علاقمند و پی‌گیر ژانرهای مختلف را تجربه کردم. خواندم و نوشتم. سال 95 نشر قو در تهران مجموعه داستان کوتاهم به نام کوچه هفتم را چاپ کرد. هرچند در حیطه رمان تجربه‌ای نداشتم و کارگاهی نبود شرکت کنم، رمان فقط خاکستری را نوشتم و نشر افراز در تهران چاپ شد. رمان دومم به نام این رمان اسم ندارد در سال 97 و توسط نشر ترانه به چاپ رسید. رمان سومم را به ناشر سپرده‌ام و در حال نوشتن رمان چهارم هستم. داستان‌های پراکنده در مجموعه‌هایی نیز داشته‌ام."
دسته بندی های کتاب این رمان اسم ندارد
قسمت هایی از کتاب این رمان اسم ندارد

طبق عادت همیشه موقع بیرون آمدن به قاب عکس همسرم نگاه کردم که روی دیوار روبرویم نشانده بودمش. خیلی راحت به پشتی مبل تکیه داده بود. در منظره پشت سرش قاب پنجره پیدا بود. همچنان درخشان. همسرم گاهی از میان سراب می آید و موهایم را پشت یک گوشم می دهد و می گوید: خوشحالم که خودت را گرفتار این کلمه ها و کاغذها کرده ای اما این بار با ابروهای درهم و شانه های افتاده در گوشم گفت:“نمی شود در مورد نقش ات در این رمان تجدید نظر کنی؟ اصلا دوست ندارم که از یاد و خاطرت بروم”.

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب این رمان اسم ندارد" ثبت می‌کند