پدر کارمند بود و مادر خانه دار و او صبح ها تا بعدازظهر تنها در خانه نزد مادر. در هر یک از دو طبقه خانه، دو اتاق مجانب داشتند. و در و پنجره اتاق بزرگ تر رو به حیاط قرار داشت. حمید گاهی می رفت پشت پرده می نشست و حیاط را تماشا می کرد، اگرچه در این حیاط سی متری نمی شد چیز چندان زیادی تماشا کرد. هر چند دفعه که تماشا می کرد، همه چیز همان بود که بود: حوضچه ای و چند گلدان و دیوارهای سایر خانه های دوطبقه و چسبیده به هم برای کوچک کردن آسمان. به اضافه صداهایی مثل صدای همسایه ها. شاید گاهی یک یا چند موسی کوتقی یا کبوتر فرود می آمدند و قدم هایی برمی داشتند. چند روزی هم خروسی در این حیاط زندگی کرد و بعد کشته و خورده شد. شگفت ترین حادثه حیاط، کره گوزن کوچولویی بود که یک روز آنجا زندگی کرد. آن را کسی به پدرش امانت داده بود برای دادن به کس دیگر.
کتاب فیض روح القدس