وحید وارث نام ریاست قبیله ای بزرگ در بلوچستان است. خیانت و اتفاقات تلخ بعد از آن باعث می شود به تمام داشته هایش پشت کند و برای ادامه ی تحصیل و بعد از آن کار، ترک دیار کند. بعد از گذشت سال ها حالا شاعری خوش آوازه شده که با تنهایی اش خوگرفته و آرام است. این آرامش با ورود دختر سیاه چشمی از خاطرات دور که فراموشش شده، به هم می ریزد.
تمام مدت سعی می کنم درد را توی قلبم و بغض را توی گلوم فتح کنم. می دانم دستها و پاهام مثل همیشه کار خودشان را کنند و مغزم هم برنامه ی خود را بچیند،باز این روحم در خود فرو می رود و جان می کند همه چیز را مو به مو بازسازی کند.