رفته رفته ویژگی شبکه دگرگون شده بود به این معنی که از این به بعد بین مشتری ها هم رشته تنیده می شد و به این ترتیب پیوسته به هم نزدیک تر و خطرناک تر می شدند. رفته رقته در بین چهار گروه نشانه های فرسودگی به چشم می خورد. گروه اول را نویسندگانی تشکیل می دادند که نمی توانستند نوشته ای را که آغاز کرده اند به پایان برسانند. آن ها از کیفیت کالا شکایت می کردند. من چنین مرگ های ذهنی را زیاد دیده بودم و آن ها باعث سرگرمی ام می شدند. واقعا خیلی مضحک است، کسی که کوچک ترین اطلاعی از رانندگی ندارد، از مهارت راننده ی جاگوار شکایت کند. گروه دوم را نویسندگان تطمیع ناپذیر تشکیل می دادند که آدم های غیرقابل پیش بینی و دمدمی مزاجی بودند که خودشان از این بابت بیمی نداشتند. آن ها فقط از این ناراحت و عصبی می شدند که چرا به نویسنده های دیگر هم کمک می کنم و بعضی از آن ها در حد بیمار خیالاتی از این موضوع می ترسیدند و سعی داشتند واقعیت را پیدا کنند که کارشان بی فایده بود، درست مثل این که ساعت ها در کنار اقیانوس ایستاده باشند بی آن که بتوانند حتی یم ماهی را به سطح آب بکشند. گروه سوم از افرادی تشکیل می شد که به من بدهکار بودند و دل شان هم نمی خواست بدهی شان را بپردازند و بدهی بعضی هاشان به مبلغ بسیار زیادی رسیده بود. نه من و نه مشتری ام هیچ کدام تصورش را نمی کردیم که یکی از پرفروش ترین کتاب های سال که سروصدای بسیاری هم برپا کرده بود، بر اساس یادداشت های مفصلی نوشته شده که متعلق به خود نویسنده ی کتاب نیست. گروه چهارم، آخرین آن ها، کسانی بودند که از نوشته های کمکی ام به طور هنرمندانه استفاده کرده و برای خودشان منبع درآمد درست می کردند اما وقتی به این مطلب پی بردند که در شبکه ی من قربانی های دیگر هم گرفتار هستند، احساس ناامنی می کردند. این گروه هرچه بیشتر از کارها استفاده می کردند به همان اندازه هم احتمال سقوط شان زیاد بود و درست همان قدر هم از آبروریزی می ترسیدند. از این که کمک شان می کردم شرمنده بودند و برای شان شرم آور بود که فریب مرا بخورند و همه ی این ها طبیعی بود اما از طرفی ظریف ترین تار ابریشمی، آن ها را برای خرید به خود جلب می کرد.
آیا کودک شما هر روز مطالعه می کند، نه به خاطر این که مجبور است، بلکه چون خودش دوست دارد؟
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.
در کل کتاب بدی نبود ولی خیلی بهتر میشد اگر قسمتهای اضافه حذف شده بود
یوستین گاردر،عادت عجیبی در نوشتن مطالب نامربوط و عمدتا" علمی لا به لای داستان هاش داره .از نظر من خیلی خوبه که ما در خلال مطالعهی کتابها مطلبی هم از اون کتاب یاد بگیریم و کتابها صرفا" جنبه سرگرمی نداشته باشند، اما فقط در صورتی که به خود داستان اصلی لطمه ای وارد نشه.مثلا در کتاب دختر پرتقالی، وقت و بی وقت سفینه فضایی هابل وارد داستان میشد و نویسنده با آب و تاب هر چه تمامتر و به تفصیل راجع به این سفینه سخنرانی میکرد
این کتاب با عنوان دختر رهبر سیرک در نشر ققنوس و نگاه به چاپ رسیده