به کدام راه می رفتی؟ من پا به پایت می آمدم. پا به پایت آمدم. بیابان و کویر و سراب را پشت سر گذاشتیم. تشنه بودیم. از بیراهه می رفتیم. در تو سکوتی بود با عظمت تر از سکوت کویر. پا به پایت گام برمی یداشتم و برای اینکه گاهی نگاهت را متوجه خود کنم،کودکان خسته را قلمدوش می گرفتم و به پیرترها آب تعارف می کردم. پس هربار با نگاهت که گاه در عبور از دل ترک خورده ی زمین بر من می افتاد، هزار بار قد می کشیدم و شجاع ترین مرد میدان جنگ می شدم. به راه کوفه بودیم؟ گفتند: «مرگ حتمی است.» گفتند: «جنگ بی فایده است! »