علی به سالهای نوجوانی رسیده است. او را از کودکی به خانه ی پسرعمش آورده اند و سالهاست که علی بر سفره ی محمد نشسته است. سالهاست که دست تقدیر، علی را از خانه ی پدری به خانه ی محمد آورده است. همان محمد که مردم «امین» صدایش می زنند. آنقدر که امانتدار است و درستکار. مردی است که لب هایش هیچگاه به دروغی از هم باز نشده است. مردی که دست ها و چشم هایش به مهربانی یک سایبان کوچک در بادیه ای دور است. مردی که سراب دروغ در کار و سخنش نیست؛ اما سادگی صحرا هست. مردی که هرجا می رود، عرب در نشست و برخاست به او احترام می گذارد.