کتاب بانوی عاشق

Baanoo-ye Ashegh
روایتی داستانی از بانو خدیجه (ع)
کد کتاب : 97760
شابک : 978-9649737645
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 198
سال انتشار شمسی : 1401
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب بانوی عاشق اثر اعظم بروجردی

این کتاب روایتی است از زندگی بانویی عاشق، بزرگوار و بلند مرتبه که نام او را همواره در کنار نام بلند پیامبر اسلام و دختر بزرگوار ایشان حضرت فاطمه سلام الله علیها شنیده ایم. بانو خدیجه، زنی که در تجارت سرآمد زمان خود بود و با زیرکی و درایت ثروتی عظیم را نصیب خود ساخت.
داستان کتاب از عمارت باشکوه او آغاز می شود، در حالی که آسیه و صفورا، از خواستگاران زیادی که او به همسری نمی پذیردشان سخن می گویند و به این می اندیشند که بانویشان چه خیالی در سر خود می پرورد. صفورا باور دارد که هیچ یک از مردانی که تاکنون به خواستگاری او آمده اند، در شان و منزلت با خدیجه برابری نمی کنند و اما نمی داند که چه کسی ممکن است لیاقت همراهی اش را داشته باشد. عالیه دوست خدیجه و از زنانی است که برای او کار می کند. زنی که همواره میان دوستی و حسادت نسبت به خدیجه در تردید و دودلی به سر می برد و آرزو می کند که کاش حداقل یکی از فضائل دوست دوران کودکی اش را داشت.
کتاب ماجرای خدیجه را تا پیدا کردن عشق حقیقی اش پیش می برد و ازدواج او را ترسیم می کند؛ سپس به دنیا آمدن حضرت زهرا سلام الله علیها را حکایت می کند و در نهایت از هنگامه ای می گوید که بانوی بزرگ اسلام چشم از دنیا فرو می بندد.

کتاب بانوی عاشق

اعظم بروجردی
اعظم بروجردی متولد 1346 در تهران، کارگردان و نویسنده است.فارغ التحصیل رشته ادبیات نمایشی از دانشگاه تهران در سال 1368 و فوق لیسانس همین رشته از دانشگاه تربیت مدرس سال 72 می باشد که تجربه نوشتن 40 نمایشنامه را نیز دارد.همسر وی حسن فتحی کارگردان سینما و تلویزیون است، ثمره این زندگی دو فرزند پسر بنام های محمدرضا فتحی و امیرحسین فتحی می باشد.اعظم بروجردی جزو معدود هنرمندان عرصه تئاتر است که اغلب با حجاب چادر ظاهر میشود ولی گویا همین حجاب برایش دردسرساز شده و چنان که خودش مدعی شده به خانه نشینی اش...
قسمت هایی از کتاب بانوی عاشق (لذت متن)
خدیجه با شادی غیرقابل وصفی به نفیسه نگریست؛ شادی ای که می خواست از همه وجودش بیرون بزند، اما خویشتن داری کرد و فقط با لبخند آن را به نمایش گذاشت. نفیسه معنای این لبخند اعجازآمیز را به خوبی درک می کرد و می دانست که ملکه در پوست خود نمی گنجد. عالیه هنوز با تعجب می نگریست و درست نمی دانست به کار گرفتن یک شخص برای سالاری کاروان، چرا باید این همه مهم باشد. ناگهان در ذهن خویش جواب سوالش را پیدا کرد و لبخندی از سر پیروزی زد. ملکه پرسید: «او اکنون کجاست؟ اگر ممکن است، او را بخوانید تا با وی سخن بگوییم و نظرش را جویا شویم.»