«مه خاک آلود که کمی خوابید، کیوسک نگهبانی اردوگاه خودش را نمایاند. سرانجام سفرمان همین اتاقک آهنی بود. کیوسک و نگهبانش، تنها علامت های زندگی وسط آن بیابان بودند. هیچ موجود دیگری در این برهوت پیدا نمی شد. این مکعب فلزی و زنگ زده، خط شروع زندگی جدیدم بود. باید از این به بعد بندبازی می شدم که روی طناب باریک مرگ قدم می زند و بالاوپایین می پرد. قرار بود وزیر شوم؛ یک وزیر قلابی.»