آن روز صبح پدربزرگ هولیمو داشت میرفت یک جای خوب! و قرار بود زود زودی برگردد؛ اما هولیمو نمیدانست «یک جای خوب کجاست؟» برای همین این سوال را از مادرش کرد. مادرش گفت: «یک جای خوب جایی است که خوشحال و راحت باشی.» هولیمو هم که دوست داشت به یک جای خوب برود، تندی رفت و یک جای خوب برای خودش درست کرد. میپرسید کجا؟ معلوم است هولیمو برای خودش اول یک کشتی درست کرد و زد به دل دریا، بعد با موشک رفت به آسمان و بعد… راستی هولیمو کدامیک از این جاهای خوب را بیشتر دوست داشت؟
کتاب یک جای خوب کجاست؟