مردی که زنی را دوست دارد، تنها به نقص های معشوق، به هوس ها و ضعف های او نیست که وابسته است: چین های صورتش، خال هایش، لباس های ژنده اش، و یک وری راه رفتن اش، او را استوارتر و بی رحمانه تر از هرگونه زیبایی به زن وابسته می کند.
گرمی از اشیا دور می شود. اشیای روزمره به آرامی اما مصرانه ما را پس می زنند. روز به روز برای غلبه بر مجموع مقاومت های پنهانی، و نه تنها مقاومت های آشکار، که این اشیا سر راهمان قرار می دهند، تلاش بزرگی از خود نشان می دهیم. اگر می خواهیم یخ نزنیم ونمیریم، باید سردی آن ها را با گرمی خود جبران کنیم و اگر می خواهیم از فرط خونریزی نمیریم، باید تیغ و خار آن ها را با مهارتی بی پایان به دست بگیریم. نباید انتظار کمکی از اطرافیانمان داشته باشیم.
هیچ چیز درمانده تر از حقیقتی نیست که همان طور بیان می شود که به ذهن خطور کرده است. این گونه نوشتن حتی به یک عکس بد هم نمی ماند. و در حالی که ما زیر پارچه ی سیاهی سر فرو برده ایم، حقیقت مانند کودک یا زنی که ما را دوست ندارد از این که جلو عدسی دوربین نویسنده بی حرکت بماند و لبخند بزند، امتناع می کند. حقیقت، خواهان آن است که در یک ضربه از جایی که در آن غرق شده است، یا با قیل و قال، یا موزیک، یا فریاد کمک طلبانه ناگهان بدرخشد و به در آید!