کسی جوابی نداد. او همانطور که پشتسر بوخو ایستاده بود چشمکی اندیشمندانه زد. هیجان ناشی از این خبر در صورت بهحیرتافتادۀ شویپ، برقکار اردوگاه که دهانی گرد و در زیر عینک قاب سیاهش چشمانی گرد و گلولهای داشت، موج میزد. سایر زندانیان بندها نیز درگوشی با هم حرف میزدند تا اینکه رونکی این پچپچها را با گفتن «هیس، مواظب باشید!» متوقف ساخت. فوهررها[9] (متصدیان بخشها)، که درجهداران دونپایۀ اساس بودند و از آن بالا میآمدند، پس از رسیدن به اجتماع زندانیان متفرق شدند و جلو افراد بند تحت تصدی خودشان ایستادند. نجواها پایان یافت و هیجان در قیافههای سخت زندانیان خزید. رماگن! شک نبود که بین آن و تورینگیا[10] فاصلۀ زیادی وجود داشت؛ اما چه فرق میکرد. بر اثر حملۀ زمستانۀ ارتش سرخ، که در لهستان رسوخ کرده بود و بهسوی آلمان پیشروی میکرد، جبهۀ غرب نیز به حرکت افتاده بود. در قیافۀ زندانیان هیچ اثری که نشانگر تکان خوردن و به هیجان آمدن ناشی از شنیدن این خبر باشد دیده نمیشد. آنان ساکت و آرام در صفوف بههمفشردهشان ایستاده بودند و با چشمْ حرکت متصدیان آلمانی بندها را که زندانیانشان را میشمردند دنبال میکردند. همه آرام بودند، انگار یک روز عادی را میگذرانند. در کنار در بزرگ ورودی بالایی اردوگاه، کریمر (کرامر)،[11] ارشد اردوگاه، صورت اسامی کلیۀ زندانیان و افراد ابواب جمعی اردوگاه را به رئیس گزارشات تسلیم کرد و بعد، طبق مقررات در مقر خاص خودش، خارج از میدان بزرگ مستقر شد. صورت و قیافۀ این مرد هم، که افکاری چون تمام این دهها هزار افرادی که پشتسرش ایستاده بودند داشت، نفوذناپذیر و سخت مینمود.