معنا را نمیتوان جدای از معناکننده تحلیل کرد. معناکننده اگر نتواند در خود معنایی بیابد، در هیچ چیز دیگر آن را نخواهد یافت، حتی اگر آن چیز به تعبیر نیگل عظمت الهی یا به بیان استیس توهّم بزرگ باشد. نامها مهمّ نیستند، آن ادراکی که مدرک از خودْ در باب معنا و به بیان دقیقتر معنای خود میفهمد، مدرکات دیگر را به همان وجه معنا خواهد کرد، لذا بیمعنـایی عالم ریشه در بیمعنــایی من دارد و بیمعنایی من به تعبیر کسانی چون شوپنهاور به این دلیل است که پایان کار انسان، مرگ به معنای نابودی و عدم است. اولا، فهم من از خود، علمی است حضوری؛ ثانیا، میزان درک و فهم از خود به مرتبه وجودی «من» وابسته است. به تعبیر دیگر، هر کس همان را میفهمد که در آن رتبه از وجود قرار دارد، بنابراین، مدرکی به نام من مدرکی به نام من را به همان مقدار و به همان ارزشی میشناسد که هست.
کتاب انسان شناسی