«آرتور سی. کلارک» نویسندهای انگلیسی در قرن بیستم بود که هم به خاطر داستان های «علمی تخیلی» و هم آثار غیرداستانی خود شناخته می شود. یکی از برجستهترین آثار «کلارک»، فیلمنامهی او به همراه کارگردان آمریکایی، «استنلی کوبریک»، برای فیلم «2001: ادیسه فضایی» و همینطور رمانِ این فیلم بود.
«کلارک» از دوران کودکی به پژوهش های علمی علاقهمند بود اما امکانات لازم برای تحصیلات آکادمیک را نداشت. او در سال 1934 به گروهی کوچک به نام «انجمن میان-سیارهایِ بریتانیا» پیوست که هدفش، ترویج پیشرفت های صورت گرفته در فضاپیماها و کاوش های فضایی بود. او بین سال های 1941 و 1946، به خدمت در «نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا» روی آورد و به یک تکنسین رادار تبدیل شد.
«کلارک» در سال 1945 نیز مقالهای با عنوان «ایستگاه های تقویت فرازمینی» نوشت و در آن، از یک سیستم مخابراتیِ ماهوارهای سخن گفت که می توانست سیگنال های رادیویی و تلویزیونی را در سراسر دنیا به شکل تقویت شده ارسال کند؛ این سیستم دو دهه بعد به واقعیت تبدیل شد و توسط دانشمندان مورد استفاده قرار گرفت. «کلارک» در سال 1946 شروع به فروش داستان های کوتاه خود به مجله های مختلف در آمریکا و بریتانیا کرد. او همچنین از سال 1946 تا 1947، و از 1951 تا 1953 رئیس «انجمن میان-سیارهایِ بریتانیا» بود.
شهر، مثل جواهری درخشان، بر سینهی بیابان خفته بود. روزگاری با تغییر غریبه نبود اما حالا «زمان» از کنارش می گریخت. شب و روز بر چهرهی بیابان می دویدند، اما در خیابان های «دیاسپار» همیشه عصر بود و تاریکی هرگز به آن قدم نمی گذاشت. در شب های بلند زمستان، آخرین ذره های رطوبت بازمانده در هوای نازکِ پیرامونِ زمین می چگالید و بیابان را با ژاله می پوشاند—اما شهر نه گرما به خود می دید و نه سرما. هیچ تماسی با دنیای بیرون نداشت؛ خودش جهانی بود. انسان، پیشتر هم شهرهایی ساخته بود، اما هرگز شهری مثل این نبود. بعضی شهرها چند سده دوام آورده بودند و برخی هزاره ها؛ تا آن که «زمان» نام آن ها را زدود. «دیاسپار»، به تنهایی، با ابدیت پنجه در پنجه افکنده بود و از خود و تمام آنچه به آن پناه می داد، در برابر فرسایشِ اعصار و چپاولِ زوال و فسادِ زنگار دفاع می کرد.—از کتاب «شهر و ستارگان» اثر «آرتور سی. کلارک»
«کلارک» در سال 1948 اولین مدرک علمی خود را از «کینگز کالج» لندن دریافت کرد. اولین کتاب های غیرداستانی او، «پرواز میان-سیارهای» و «کاوش در فضا» نام داشتند و رمان های اولیهی این نویسنده نیز، داستان هایی دربارهی کاوش های فضایی بودند: «سرآغازی بر فضا» که دربارهی نخستین پرواز انسان به ماه است؛ «شن های مریخ» که به سکونت انسان در این سیاره می پردازد؛ و «جزایری در آسمان» که داستانش در یک ایستگاه فضایی رقم می خورد.
رمان بعدی «کلارک»، کتاب «پایان کودکی»، یکی از برجستهترین داستان های او در نظر گرفته می شود و به این موضوع می پردازد که چگونه برقراری نخستین ارتباط با موجودات بیگانه، باعث شکلگیری دگرگونی هایی بزرگ در نوع بشر خواهد شد: همزمان با این که انسان ها آمادهی انجام نخستین پروازهای خود به فضا هستند، موجودات بیگانه با فضاپیماهای غولپیکر خود از راه می رسند. آن ها به زمین آمدهاند تا نوع بشر را با هوشی برتر و فراگیر در سراسر کهکشان به نام «فراذهن» آشنا کنند و پیوند بزنند. دهه ها بعد از حضور بیگانگان، فرزندان زمین قدرت هایی فراانسانی را به دست می آورند و به عنوان آخرین نسل از انسان ها، به «فراذهن» می پیوندند. «کلارک» بارها و بارها در مسیر حرفهای خود، به مضامین مربوط به نخستین ارتباط با بیگانگان و پیشرفت های دگرگونکنندهی پس از آن پرداخت.
«کلارک» در دههی 1950، دو داستان کوتاه نوشت که به آثار کلاسیک در ژانر «علمی تخیلی» تبدیل شدند. در داستان «نُه میلیارد نام خدا»، ساکنین صومعهای در تبت، یک کامپیوتر می خرند تا کار جمعآوری تمامی نام های ممکنِ خدا را پس از قرن ها به سرانجام برسانند. در داستان «ستاره» نیز که جایزهی معتبر «هوگو» را از آن خود کرد، گروهی از کاوشگران که به سیارهای دوردست رفتهاند، بقایای تمدنی را پیدا می کنند که پس از انفجار یک ستاره از بین رفت. کشیشی در این گروه کاوشگر، پس از مدتی و در کمال شگفتی درمی یابد که انفجار آن ستاره، باعث رقم خوردن رویدادِ «ستاره بیتلحم» بوده است.
«کلارک» پس از مدتی به کاوش در دنیای زیر آب علاقه مند شد و در سال 1956 به سریلانکا نقل مکان کرد. او در آنجا با ترکیب غواصیِ آزاد و عکاسی، یک مسیر حرفهای دیگر را برای خود پدید آورد. «کلارک» در این دوره، چندین کتاب را خلق کرد که اولین آن ها، «ساحل مرجان» نام داشت. او در همین سال، بخش هایی جدید را به یکی از رمان های قبلی خود یعنی کتاب «در برابر سقوط شب» اضافه کرد و نام این داستان را نیز به «شهر و ستارگان» تغییر داد: یک میلیارد سال در آینده و در یکی از آخرین شهرهای زمین، مردی جوان به نام «آلوین» در برابر سلطهی کامل کامپیوترها دست به شورش می زند و از شهر می گریزد تا تاریخ حقیقی انسان ها و جایگاه آن ها در جهان هستی را کشف کند.
خیلی چیزها را فراموش کرده بودند، اما از فراموشیِ خود خبر نداشتند. به همان اندازه که به محیطِ خود خو گرفته بودند، محیط هم به آن ها خو گرفته بود—زیرا هر دو با هم طراحی شده بودند. آنچه پشت دیوارهای شهر بود، ربطی به آن ها نداشت؛ این مسئله را از ذهن خود زدوده بودند. «دیاسپار» تنها چیزی بود که وجود داشت و تنها چیزی بود که نیاز داشتند و تنها چیزی بود که به مخیلهشان خطور می کرد. هیچ اعتنا نمی کردند که بشر زمانی ستارگان را تسخیر کرده بود. با این همه، گاهی اساطیرِ باستانی جان می گرفت و روحشان را تسخیر می کرد.—از کتاب «شهر و ستارگان» اثر «آرتور سی. کلارک»
«کلارک» در سال 1964 شروع به همکاری با کارگردان آمریکایی، «استنلی کوبریک»، کرد. هدف آن ها این بود که یکی از داستان های کوتاه «کلارک» به نام «نگهبان» را به فیلمی اقتباسی تبدیل کنند. این همکاری در نهایت به ساخت فیلم فوقالعاده موفق «2001: ادیسه فضایی» در سال 1968 انجامید. «کلارک» سپس رمانی را بر اساس فیلمنامهی این اثر نوشت و هم خودش و هم «کوبریک»، برای خلق فیلمنامهی «2001: ادیسه فضایی» نامزد جایزهی «اسکار» شدند. این فیلم توسط منتقدین سینما و مورخین، اغلب به عنوان یکی از برجستهترین فیلم های تاریخ در نظر گرفته می شود.
شهرت «کلارک» پس از این، حتی بیش از پیش شد، چون او به عنوان مفسر و گزارشگر در برنامهی تلویزیونی مربوط به فرود فضاپیمای «آپولو 11» بر سطح ماه در سال 1969 حضور پیدا کرد. «کلارک» به یکی از چهره های پیشگام در ژانر «علمی تخیلی» تبدیل شد، و به همراه دو نویسندهی آمریکایی، «آیزاک آسیموف» و «رابرت هاینلاین»، تأثیرگذاری هایی ماندگار را در این ژانر از خود بر جا گذاشت. «کلارک» سپس به خاطر رمان کوتاه خود به نام «ملاقات با مدوسا»، جایزهی «نبیولا» را از آن خود کرد.
کتاب «میعاد با راما»، داستان دیگری بود که به مضمون «نخستین ارتباط با بیگانگان» می پرداخت: در اوایل قرن بیست و دوم، یک سیارک بزرگ وارد منظومهی شمسی می شود. پس از مدتی معلوم می شود این سیارک که «راما» نام گرفته، در واقع یک فضاپیما است و به همین خاطر، گروهی از دانشمندان فرستاده می شوند تا در درون آن به کاوش بپردازند. مهارت «کلارک» در تصویر کردنِ اسرارِ بهظاهر غیرقابلدرکِ «راما»، این داستان را به یکی از محبوبترین رمان های او تبدیل کرد، و کتاب «میعاد با راما»، هم جایزهی «هوگو» و هم جایزهی «نبیولا» را برای این نویسنده به ارمغان آورد.
کمی جلوتر از آن ها، پیکان نورانیِ شناوری که در هزارتوی کوه بلور راهنمایشان بود، هنوز پیش چشمشان می درخشید. چارهای نداشتند جز آن که دنبالش بروند، هرچند چندین نوبت صرفا آن ها را به دل خطراتی ترسناکتر کشانده بود. «آلوین» نگاهی به عقب انداخت تا ببیند آیا همراهانش هنوز با او هستند یا نه. «آلیسترا» نزدیکش بود و کُرهی نورِ سرد اما همیشه مشتعل را با خود می آورد که از وقتی ماجراجوییشان را شروع کرده بودند، چه وحشت ها و چه زیبایی ها که به آن ها نشان نداده بود. شعاع سفید و کمرنگش بر دهلیز باریک می افتاد و بر روی دیوارهای براق می پاشید؛ تا وقتی شارژش تمام نمی شد، می توانستند ببینند که کجا می روند و از هر خطرِ هویدایی آگاه می شدند. اما «آلوین» هم خوب می دانست که بزرگترین خطرات در این غارها، خطرهای هویدا نبود.—از کتاب «شهر و ستارگان» اثر «آرتور سی. کلارک»
کتاب «امپراطوری زمین» که در سال 1975 به چاپ رسید، داستانی دربارهی کلونسازی موجودات و سکونت انسان ها در سایر نقاط منظومه شمسی است. کتاب «چشمه های بهشت» به ماجرای ساخت یک آسانسور فضایی در جزیرهای به نام «تَپروبِین» (که نسخهای خیالی از سریلانکا بود) می پردازد. داستان کتاب «نغمه های زمین دوردست» که نسخهای بزرگتر از یک داستان کوتاهِ متعلق به سال 1958 بود، در سیارهای دوردست رقم می خورد که ساکنین آن، به خاطر از راه رسیدن آخرین بازماندگانِ سیارهی زمین (که اکنون نابود شده)، با مشکلاتی جدید روبهرو می شوند. «کلارک» همچنین دو دنباله بر داستان «2001: ادیسه فضایی» در سال های 1982 و 1988 نوشت.
«آرتور سی. کلارک» پس از پشت سر گذاشتن زندگی علمی و ادبی پربار و جریانساز خود، سرانجام در 19 مارس سال 2008 و در 90 سالگی، بر اثر نارسایی تنفسی چشم از جهان فرو بست.