گرفتار شدن در میان ایده های بزرگ و جهان های کاملا جدید، کار آسانی است... و همینطور فراموش کردن خندیدن. «داگلاس آدامز»، زاده ی 11 مارس 1950، درباره ی ارزش خود به عنوان یک نویسنده و طنزپرداز، چندان مطمئن نبود و هر وقت که در زندگی کاری اش به دورانی سخت برمی خورد، معمولا توانایی های خود را زیر سوال می برد و دچار افسردگی و خود کم بینی می شد. اما تصور این موضوع کمی عجیب به نظر می رسد که مردی که برخی از جالب ترین و به یاد ماندنی ترین جملات در ژانر «علمی تخیلی» را نوشته، نمی توانسته مرتبط بودن و تأثیرگذاری خود بر جهانی را درک کند که بی صبرانه نیازمند و منتظر دیوانگی مختص به او بوده است. چرا که اگر «داگلاس آدامز» نبود، چه کسی پاسخ به مسئله ی زندگی، کهکشان و همه چیز را به ما می داد؟!
«داگلاس آدامز» در دوران جوانی خود، تقریبا تمام وقتش را صرف نوشتن می کرد. او تنها دانشجویی بود که در کلاس نویسندگی خلاق در مدرسه ی «برِنتوود» از استاد خود نمره ی کامل ده از ده گرفت. «آدامز» پس از به اتمام رساندن دانشگاه—که خودش اصرار داشت به اندازه ی کافی در آن تلاش نکرده بود—تصمیم گرفت که تمام تلاش خود را برای ورود به دنیای نویسندگی برای تلویزیون و رادیو به کار ببندد.
اگرچه کارش چندان ثابت و قابل اتکا نبود، لحن منحصر به فرد «آدامز» باعث شد این نویسنده ی انگلیسی در نوشتن چندین برنامه ی تلویزیونی و رادیویی مشارکت داشته باشد. او به یکی از ویراستاران فیلمنامه برای سریال «دکتر هو» (Doctor Who) تبدیل شد، خودش چندین قصه نوشت، و تأثیراتش بر این مجموعه همچنان در بازسازی های کنونی سریال احساس می شود. «آدامز» در میان پروژه های نویسندگی خود در دهه ی 1970، برای کسب درآمد کارهای عجیبی را تجربه کرد: از ساختن انبار غله گرفته تا استخدام شدن به عنوان بادیگارد توسط خانواده ای ثروتمند! او وقتی مشغول نوشتن بود، در زمانی بسیار طولانی پروژه هایش را کامل می کرد؛ آنقدر طولانی که ویراستارش یک بار خودش را به همراه او به مدت سه هفته در اتاق هتل حبس کرد تا «آدامز» هر طور شده کتاب «خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اون همه ماهی» را به اتمام برساند.
یه سفینه ی فضایی فرود اومد. چیزی که اصلا و ابدا عادی نبود. هیچ کس اون دور و بر نبود تا فرود سفینه رو ببینه جز چند تا چارپای خیلی ابله که اصلاً نمی دونستند به فرود آمدن سفینه چه واکنشی نشون بدند. حیوون های نازنین اصلاً نمی دونستند که باید به این رخداد واکنش نشون بدند یا اون رو بخورند یا هر کار دیگه. برای همین کاری رو کردند که همیشه می کردند: در رفتند و سعی کردند پشت سر هم قایم بشند، کاری که هیچ وقت در اون موفق نمی شدند. سفینه ی فضایی که انگار تعادلش رو روی یه اشعه ی نور حفظ می کرد، از بین ابرها پایین اومد. از دور نمی شد سفینه رو دید. صاعقه ها و ابرهای توفانی، افقِ دید رو محدود می کردند؛ اما سفینه از نزدیک عجیب و زیبا بود. سفینه ای خاکستری رنگ، خوش فُرم و کوچک. البته که آدمیزاد از اندازه و فُرم نژادهای ساکنان سیاره ها و ستاره های مختلف اطلاعی نداره؛ اما اگه آدم به نتایج گزارش آخرین همهپرسیِ کهکشانی به عنوان معیاری نسبتاً مناسب برای میانگین های آماری نگاه می کرد، احتمالاً به این نتیجه می رسید که این سفینه شش سرنشین داشت. این نتیجه گیری تصادفاً کاملاً درست بود. از کتاب «خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اون همه ماهی»
«داگلاس آدامز» بیش از هر چیز به خاطر مجموعه ی «راهنمای کهکشان برای اتواستاپ زن ها» شناخته می شد؛ مجموعه ای که اولین بار از طریق رادیو، و بعد از طریق کتاب، تلویزیون و فیلم به جهان سرگرمی پا گذاشت. او با ترکیبی جذاب از شوخ طبعی و بی معنایی، به شکلی انکارناشدنی اثبات کرد که داستان ها، ظرفیتی چشمگیر برای جای دادن طنزپردازی و شوخ طبعی را در خود دارند. افراد دیگری هستند که تلاش کرده اند مسیر او را دنبال کنند، و حتی افرادی نیز وجود دارند که آثاری ارزشمند را به شیوه ی او خلق کرده اند (همچون مجموعه ی «جهان صفحه» اثر «تری پرچت»)، اما هیچکس نتوانسته ظرافت های نثر «آدامز» و همچنین بینش های خاص او را به شکلی کامل بازآفرینی کند. در واقع طرفداران او، آثار طنزآمیز را به دو دسته تقسیم می کنند: آثار خنده دار، و آثار خنده دار به شیوه ی «آدامز»!
این بینش های خاص و عمیق، احتمالا در علایق و اهداف پرتعداد زندگی «داگلاس آدامز» ریشه داشتند. او گردشگر، دوستدار محیط زیست، و موزیسینی پر شور و حرارت بود، و عاشق و مروج نوآوری های مربوط به تکنولوژی. «آدامز» همیشه مشتاق بود که بفهمد کامپیوترها، اینترنت، و اختراعات جدید چه چیزهایی را برای نوع بشر به همراه خواهند آورد. او حتی به دیگران پیشنهاد می کرد که چیزهای جدید را امتحان کنند؛ در حقیقت، توانایی «آدامز» در مواجهه با این تغییرات به شکلی مثبت اندیشانه و سرگرم کننده، برای بسیاری از افراد الهام بخش بود. «آدامز» برای افراد نگران در مورد شبکه ی اینترنت (که در آن زمان کاملا جدید بود) می نویسد:
1- هر چه که در زمان تولد شما در جهان وجود داشته، نرمال است. 2- هر چه که از زمان تولد تا سی سالگی شما اختراع شود، به شکلی باورنکردنی هیجان انگیز و خلاقانه است و با کمی شانس، حتی می توانید مسیر حرفه ای خود را از طریق آن به وجود آورید. 3- هر چه که بعد از سی سالگی شما اختراع شود، برخلاف نظم طبیعی چیزها و آغاز پایان تمدن به شکلی که آن را می شناسیم، است، اما وقتی حدود ده سال از وجود آن بگذرد، به تدریج دوباره نرمال و معمولی می شود. این فهرست را با فیلم ها، موسیقی راک، برنامه های واژه پرداز و گوشی های همراه انطباق دهید تا ببینید چند سال دارید!
این شاید بی رحمانه ترین کنایه باشد که «آدامز» آنقدر زنده نماند تا ببیند دنیای تکنولوژی در سال های اخیر چه تغییرات و پیشرفت های بزرگی کرده است. دسترسی داشتن به بینش های او در این عصر دیجیتال، می توانست خیلی آرامش بخش و البته هیجان انگیز باشد. فراموش کردن این که «کمدی» درست به اندازه ی «درام» سخت و پیچیده است، کار چندان سختی نیست. خیلی اوقات فراموش می کنیم شوخ طبعی به اندازه ی ریاضیات پیچیده است و آموختن خندیدن، کاری سبکسرانه و خود به خودی نیست. خوشبختانه افرادی مثل «داگلاس آدامز» را داریم که به ما یادآوری کنند در هر موقعیتی می توان چیزی برای خندیدن پیدا کرد.
کتاب «راهنمای کهکشان برای اتواستاپ زن ها» به شکلی ساده آغاز می شود:
اون سر دنیا، توی یه بخش ملال آور و کشف نشده ی یکی از نواحی بی اهمیت و از مد افتاده ی بازوی غربی کهکشان، خورشید زرد و کوچکی می درخشه که هیچ کس براش تره هم خرد نمی کنه. دور این خورشید، و به فاصله ی نود و هشت میلیون مایلی اون، یه سیاره ی کوچک و بی اهمیت می چرخه. ساکنان این سیاره ی سبز و آبی رنگ، که جدشون به میمون ها می رسه، اون قدر عقب مونده اند که فکر می کنند با اختراع ساعت دیجیتال، فیل هوا کردند.
اکنون بیش از چهل سال از انتشار این کتاب می گذرد. از آن زمان تا کنون، ساعت های دیجیتال با گوشی های هوشمند و دستیاران مجازی جایگزین شده اند، و حتی دیگر آن ها را نیز اختراعاتی شگفت انگیز به حساب نمی آوریم. با این حال، تم ها و موضوعات پرداخت شده در این اثر، به هیچ وجه قدیمی و از مد افتاده نشده اند. همزمان با تخریب زیست بوم ها برای ساختن جاده های بیشتر، احتمال خودمختار شدن هوش مصنوعی و تهدید کردن انسان ها، و تغییر نگرش های پیوسته ی ما نسبت به ماهیت و چگونگی ساز و کار جهان هستی، داستان های خلق شده توسط «داگلاس آدامز» و سوررئالیسم منحصر به فرد او، همچنان به زندگی خود ادامه می دهند.
دنیای «راهنمای کهکشان» اولین بار به عنوان برنامه ای کمدی در رادیوی BBC در سال 1978 به مخاطبین معرفی شد، یک سال قبل از این که نخستین کتاب مجموعه به چاپ برسد. «آدامز» چهار عنوان دیگر نیز در این مجموعه خلق کرد و قبل از مرگش در سال 2001، مجموعه ی پنج جلدی «راهنمای کهکشان» به فروش بیش از پانزده میلیون نسخه ای دست یافت. جامعه ی علمی نیز در کنار طرفداران این مجوعه ایستاد و حتی دانشمند برجسته ی دنیای فیزیک نظری یعنی «استیون هاوکینگ» در اجرای رادیویی مجموعه ی «راهنمای کهکشان» در سال 2018، صداپیشه ی شخصیت «راهنما» در داستان بود.
طرح داستانی «راهنمای کهکشان» به مردی دائما گیج و بی حواس به نام «آرتور دنت» می پردازد که پس از نابودی سیاره ی زمین، به همراه سفرنامه نویسی بیگانه به نام «فورد پرفکت» و موجودات عجیب و غریب دیگری از جمله بیگانه ای با دو سر، رباتی ناراضی به نام «ماروین» و اخترفیزیکدانی به نام «تریلیان»، در کهکشان سفر می کند. موش هایی ابَرهوشمند در این جهان وجود دارند و همینطور، ابَررایانه ای که پاسخ به مسئله ی غایی زندگی، کهکشان و همه چیز را پردازش می کند، و آن پاسخ چیزی نیست جز عدد 42!
«آدامز» پیش بینی های درست زیادی درباره ی علم، تکنولوژی، و استفاده های سازنده و مخرب آن ها داشت. به عنوان نمونه خود «راهنما» را در نظر بگیرید: یک صفحه ی الکترونیکی سه در چهار اینچی با دسترسی به یک انبار اطلاعاتی وسیع و قابل جست و جو. یا «ماهی بابِل»، موجودی بیگانه که قادر به ترجمه ی زبان های مختلف در لحظه است. «آدامز» اما به همین میزان، با دنیای تکنولوژی و جنبه های مختلف آن شوخی می کرد. به عنوان مثال، او به خاطر مشکلات ناشی از وجود پسوورد های متعدد، در داستانش کارتی خیالی را به وجود می آورد که همه ی آن ها را در خود دارد؛ و کارت خیلی سریع به سرقت می رود.
بسیاری از اختراعات دیگر نیز به شکل هایی کاملا آشنا در مسیر اشتباه قرار می گیرند. مثلا هوش مصنوعی با «شخصیت های واقعی افراد» برنامه ریزی می شود، و نتیجه چیزی نیست جز ربات هایی پارانوید و درهایی که به شکل آزاردهنده ای خوشحال هستند! یک دستگاه نوشیدنیساز عجیب، مایعی را تولید می کند که «تقریبا، اما نه کاملا، تماما متفاوت با چایی» است. رادیویی وجود دارد که با سنسورهای پیشرفته ی تشخیص حرکت، کنترل می شود و شنوندگان را مجبور می کند برای اجتناب از تغییر موج، کاملا بی حرکت بشینند. «آدامز» می گوید: «تکنولوژی، واژه ای است که چیزی را توصیف می کند که هنوز کار نمی کند.» شاید به همین خاطر است که در بخشی از مجموعه ی «راهنمای کهکشان» گفته می شود یکی از مفیدترین چیزهایی که هر شخصی می تواند داشته باشد، یک حوله است!
اعتماد و اعتقاد خودپسندانه ی انسان به هوش خود نیز از شوخی ها و انتقادهای «آدامز» مصون نمی ماند. او به عنوان مثال دلفین ها را به عنوان گونه ای حاضر در فضا به تصویر می کشد که هوشمندتر از انسان ها هستند. در واقع پژوهشگران تا سال 1979، درباره ی دلفین ها، وال ها، نخستیسانانِ غیر انسان، پرندگان و بی مهرگانی همچون اختاپوس ها بیشتر از انسان ها اطلاعات علمی داشتند و کشف کرده بودند این موجودات، قادر به انجام رفتارهای بسیار پیچیده تر از چیزی که قبلا فکر می کردیم، هستند. این یافته ها نشان می دهد «آدامز» حق داشته که تعریف انسان ها از هوشمندی را (که بر اساس معیارهای خودمان است) به سخره بگیرد.
یکی از خصوصیات آدم ها، که فورد هیچ وقت از اون سر درنیاورده بود، عادت عجیب و غریب اون ها بود به این که چیزهای پیش پا افتاده و بدیهیات مثل روز روشن رو دوباره و دوباره تکرار کنند. مثلاً «روزِ قشنگیه» یا «عجب قد بلندی دارید» یا «ای خدا، قیافه تون چرا اینطوریه؟ مریض شدید خدایی نکرده؟» فورد برای توضیح این عادت آدم ها یه تئوری درست کرده بود. پیش خودش به این نتیجه رسیده بود که اگه آدم ها بدون توقف، زبون و لب هاشون رو تکون ندن، این اندام ها زنگ می زنند. البته بعد از چند ماه مشاهده و تفکر عمیق تر این تئوری رو گذاشته بود کنار و به این نظریه رسیده بود که اگه آدم ها بدون توقف، زبون و لب هاشون رو تکون ندن، مغزشون شروع می کنه به کار کردن. فورد بعد از چند وقت این تئوری رو هم ول کرد چون به نظرش خیلی نیش دار و تلخ می اومد و به این نتیجه رسید که از آدم ها خوشش می آد. اما هنوز هم بعضی وقت ها حرصش می گرفت وقتی می دید که آدم ها چقدر از چیزهای مهم دنیا بی خبرند. از کتاب «راهنمای کهکشان برای اتواستاپ زن ها»
تفاسیر او از نگرش محدود ما به جهان هستی، حتی غنی تر از پیش بینی ها و شوخی هایش است. «آرتور دنت»، شخصیت اصلی، زندگی محدود و کوچکی دارد تا این که ماجراجویی هایش در گوشه و کنار کهکشان، او را با عجایبی آشنا می کند که تا قبل از این، هیچ ایده ای درباره شان نداشت. اما برای ما که روی زمین هستیم، فکر کردن به این که «سیاره ی کوچک آبی و سبزمان» چقدر «بی اهمیت» است، شاید اتفاق بیفتد و شاید هم نه.
تلسکوپ های ما تنها می توانند پدیده هایی را مورد مطالعه قرار دهند که در زمان و مکان درست (برای ما) به وقوع پیوسته باشند. زیست شناسان ما فقط می توانند به گونه هایی محدود از زندگی، آن هم فقط در یکی از سیاره ها بپردازند. هنوز هیچ روش قابل اتکایی برای سفر کردن به ماورای محدوه های حبابی کوچک در جهان قابل رصد وجود ندارد. اما سفر خارق العاده ی «دنت» در کتاب «خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اون همه ماهی»، این دانش را در اختیار او می گذارد که سیاره ی «بزرگ، سخت، روغنی و خاکی» ما در واقع «نقطه ای میکروسکوپی» در بیکرانه های فضا است.
علم اما همچنان به پیشرفت خود ادامه می دهد، از تصویربرداری از سیاهچاله ها گرفته تا سرزمین عجایب کوانتوم، و به همراه آن بینش ما نیز گسترده تر از قبل می شود. نمی توانیم پیش بینی کنیم که جهان در چهل سال آینده چه عجایبی را به ما نشان خواهد داد، اما شاید این بهترین ویژگی دنیای ما است. همان طور که «داگلاس آدامز» بیان می کند:
نظریه ای وجود دارد مبنی بر این که اگر کسی کشف کند که جهان هستی چیست و چرا وجود دارد، دنیا بی درنگ ناپدید شده و چیزی حتی عجیب تر و توضیح ناپذیرتر جایگزین آن می شود. نظریه ی دیگری نیز وجود دارد که می گوید این اتفاق قبلا افتاده است.