کتاب «تلماسه»: قدم زدن روی شن های داغ در جهانی علمی تخیلی



طرح داستانی کتاب «تلماسه»، ترکیبی از موقعیت های متعارف و کهن الگوهای روایی است.

در نگاه اول، نوشتن رمانی که در سیاره ای دیگر می گذرد، آسان تر از خلق یک داستان تاریخی در دوره ی ویکتوریا به نظر می رسد. نویسنده ی رمان تاریخی باید درک درستی از آداب و شرایط زندگی در دوره ی مورد نظر خود داشته باشد، از زبان همان دوره استفاده کند و هیچ وقت درک ما نسبت به واقعیت آن دوره ی خاص را مخدوش نسازد. علاوه بر این ها، باید توانایی نویسنده در موضوعاتی همچون پیرنگ، شخصیت پردازی و غیره را نیز مد نظر داشت. نویسنده ی داستان علمی تخیلی، در عوض، می تواند همه چیز را خودش بسازد. پری های دریایی، ساختمان هایی که پرواز می کنند، یک فنجان قهوه که انتهایی ندارد... هر چیزی ممکن است. مگر از این آسان تر هم داریم؟

با این وجود، وقتی با اثری مثل کتاب «تلماسه» رو به رو می شویم، برایمان آشکار می شود که تصور یک جهان کامل، در حقیقت، پروژه ای در ابعاد بسیار بزرگ است. مردم شناسان گاهی اوقات درباره ی توصیفات «رقیق» و «غلیظ» فرهنگ ها صحبت می کنند—واژه هایی که اولین بار توسط مردم شناس آمریکایی، «کلیفورد گیرتز»، به کار رفتند اما اکنون در حوزه های دیگر نیز کاربرد دارند. «توصیف رقیق» ممکن است جنبه ای مشخص از وضعیتی اجتماعی را توصیف کند، اما برخی اطلاعات مهم را که فقط در «توصیف غلیظ» موجود است، در خود ندارد. رمان «تلماسه» اثر «فرانک هربرت»، معادل داستانیِ «قوم نگاری غلیظ» است؛ حتی می توان این کتاب را نمونه ای کامل از این موضوع در نظر گرفت که یک روایت «غلیظ» چگونه باید باشد.

یک هفته پیش از مهاجرت خاندان آتریدیز به آراکیس در میان دوندگی های لحظه ی آخر که دیگر داشت به جنونی افسار گسیخته و تحمل ناپذیر بدل می شد، عجوزه ای به دیدار مادر پال آمد. کاخ کالادان شب نسبتا گرمی را می گذراند و مانند تمام اوقات پیش از بارندگی، روی تخته سنگ های بر هم چیده ی کهنسالی که برای بیست و شش نسل از خاندان آتریدیز حکم خانه را داشتند، نم سردی نشسته بود. عجوزه از در جانبی وارد عمارت شد و با عبور از راهرویی طاق دار به اتاق پال رسید. در آن جا لحظه ای درنگ کرد و به داخل سرک کشید تا نگاهی به پال بیاندازد که در تختخوابش آرمیده بود. پسرک كه حالا بیدار شده بود در كورسوی چراغ معلقی كه نزدیک به زمین شناور بود، پیكر تنومند زنی را می دید كه در درگاه اتاقش، یک قدم جلوتر از مادرش ایستاده بود. چهره ی سایه وش پیرزن به جادوگران می مانست؛ موهای درهم تنیده اش به تار عنكبوت ماننده بود و چشمانش، در تاریكی به دو تكه جواهر براق... —از متن کتاب

دستاورد فرانک هربرت، زمانی شگفت انگیزتر می شود که آن را با اغلب داستان های علمی تخیلی دیگر مقایسه می کنیم؛ آثاری که از نظر مردم شناختی، به شکل ناامید کننده ای «رقیق» هستند. داستان سرایی در مورد وجود زندگی هوشمند در بخشی دیگر از کهکشان، تفاوت های زیادی با خلق یک فرهنگ بیگانه در جهانی غنی و سرشار از زیست بوم ها، سنت ها، نهادها، اعتقادات مذهبی، اختلافات اجدادی، فناوری ها، اسطوره ها و سایر جنبه های فرهنگی مختلف دارد. این غنای چندوجهی، عنصری است که به طور معمول، آثار برتر در «داستان های گمانه زن» را از بقیه متمایز می کند.

 

نویسندگان اندکی توانسته اند به این سطح از غنا دست یابند. فرانک هربرت را باید در کنار نویسندگانی همچون «جی آر آر تالکین» (و سرزمین میانه ی او)، «سی اس لوییس» (و نارنیای او) و «جی کی رولینگ» (و بریتانیای متفاوت و جادویی او) در نظر گرفت. جای تعجب نیست که همه ی این چهره ها در زمره ی محبوب ترین نویسندگان صد سال اخیر به شمار می آیند و هر کدام، طرفدارانی بسیار وفادار و پرتعداد را به خود جذب کرده اند. 

طرح داستانی کتاب «تلماسه»، ترکیبی از موقعیت های متعارف و کهن الگوهای روایی است. داستان ابتدا در سیاره ای بیابانی به نام «آراکیس» می گذرد؛ سرزمینی خشک و بی آب و علف که فقط یک ماده ی ارزشمند در آن یافت می شود: «اسپایس ملانژ» یا «ادویه» که عمر، و نیروی ذهنی و فکری انسان را افزایش می دهد. «دوک لتو آتریدیز اول»، خانواده اش را به آراکیس آورده است و پس از مدتی، تجارت این ماده ی ارزشمند را به دست خود می گیرد. اما این هدیه در حقیقت تله ای از طرف دشمنان اوست. با این که دوک، همراهان قدرتمند و وفاداری دارد، نبرد برای بقا در این سیاره ی غیر قابل سکونت، بیش از هر چیز به همسرش «بانو جسیکا» و پسرش «پال» بستگی خواهد داشت. 

نباید بترسم. ترس قاتل ذهن است. ترس همان مرگ کوچکی است که نابودی کامل را با خود به همراه می آورد. با ترس هایم رو به رو خواهم شد. اجازه می دهم از درون من بگذرد. و وقتی از من گذشت، چشمان درونم را می چرخانم تا مسیرش را ببینم. در جایی که ترس از آن رخت بر بسته، هیچ چیز نخواهد بود. فقط من باقی خواهم ماند. —از متن کتاب

 

طرح داستانی این رمان، که خلاصه اش را با هم مرور کردیم، در مسیری مستقیم حرکت می کند و تفاوت چندانی با اکثر رمان های عامه ندارد. با این وجود، چیزی که کتاب «تلماسه» را از این دست کتاب ها متمایز می کند،  غنای علمی و فرهنگی‌ای است که هربرت به طرح داستانی خود اضافه می کند، و همچنین توانایی او در پرداختن به موضوعات جدی و بزرگ—از بوم شناسی گرفته تا مذهب—بدون این که داستانش به اثری بیش از اندازه ثقیل تبدیل شود. در واقع، افرادی که داستان های مربوط به سیاره های دیگر را نوعی فرار از واقعیت ها در نظر می گیرند و این دسته از آثار را خالی از مفاهیم موضوعی و «معنای درونی ژرف» برمی شمرند، از عمقی که کتاب «تلماسه» به آن ها ارائه می کند، شگفت زده خواهند شد.

 

 

می توان گفت فرانک هربرت هیچ وقت به صورت کامل خود را از این داستان جدا نکرد. اگرچه او کتاب هایی درباره ی موضوعات دیگر نوشت، اما به شکل پیوسته به دنیای بزرگترین موفقیت خود بازمی گشت. البته دنباله ها، همیشه ذهن های خلاق را اسیر خود کرده اند. در طول تاریخ بارها دیده ایم خیال پردازترین ذهن هایی که توانایی خلق یک دنیای کامل را دارند، کمتر از سایرین توانسته اند آن دنیا را رها کنند و سراغ موضوعات دیگر بروند. این نکته در مورد «نارنیا»، «سرزمین میانه» و «هاگوارتز» صدق می کند.

«این را همیشه به خاطر بسپار پسر: جهان را چهار چیز نگه داشته است...» چهار انگشتش را بالا گرفت و ادامه داد: «علم آموزی خردمندان، عدالت بزرگان، دعای پرهیزکاران و رشادت شجاعان. اما همه ی این ها هیچ ارزشی نخواهند داشت...» انگشتانش را بست و دستش را مشت کرد: «...بدون حاکمی که هنر حکومت را بلد باشد.» —از متن کتاب

 

با این که رمان «تلماسه» به یک اثر کلاسیک مشهور در جهان علمی تخیلی تبدیل شده، این اثر در ابتدا مخاطبین چندانی نداشت. نزدیک به بیست نهاد انتشاراتی این کتاب را رد کردند (البته یکی از آن ها اشاره کرد که این کار ممکن است «بزرگترین اشتباه دهه» باشد)، و هربرت در نهایت مجبور شد با انتشارات «چیلتون» قراردادی را امضا کند؛ انتشاراتی که بیشتر به خاطر چاپ کتاب های مربوط به اتومبیل شناخته می شد. فروش «تلماسه» در ابتدا پایین بود، حتی با این که این اثر هم «جایزه ی هوگو» و هم «جایزه ی نبیولا» را از آن خود کرده بود. بدون شک بسیاری از مخاطبین به خاطر طولانی بودن رمان، سمت آن نمی رفتند، و وجود واژه نامه ای بلندبالا در انتهای کتاب که اسم مکان ها و افراد مختلف در داستان در آن فهرست شده بود، به این موضوع کمکی نمی کرد. کتاب «تلماسه» در آستانه ی فراموش شدن قرار گرفته بود. 

با این حال، شور و اشتیاق مخاطبینی که جرأت شیرجه زدن در دنیای «تلماسه» را داشتند، بر تمام این موانع غلبه کرد. هربرت مثل «جی کی رولینگ» (که اثرش توسط 9 نهاد انتشاراتی رد شد)، دریافت که وسعت جهانی که خلق کرده تنها برای آن دسته از افرادی یک نقص به شمار می آید که نمی توانستند ذهن خود را با جهان بزرگ کتاب سازگار کنند. برای مخاطبینی که به جهان «تلماسه» وارد شدند، پرداخت های به ظاهر اضافیِ نویسنده در توصیفات «غلیظ» مردم شناختی، به بهترین بخش داستان تبدیل شد. این کتاب همچنان به پیدا کردن مخاطبین جدید برای خود ادامه می دهد، و مخاطبینی را به وجد می آورد که برای آشنایی با گوشه و کنار دنیای بزرگ آن تلاش کرده اند.

قبل از این که فرانک هربرت، اولین و اصلی ترین کتاب در مجموعه ی بزرگ «تلماسه» را ارائه کند—اثری حماسی که بسیاری آن را پاسخ جهان علمی تخیلی به کتاب «ارباب حلقه ها» برمی شمرند—تقریبا هیچکس فکر نمی کرد که چنین داستانی بتواند مخاطبین را به خود جذب کند. این کتاب به تنهایی به فروشی بیش از بیست میلیون نسخه ای دست یافته و به زبان های متعددی ترجمه شده است. در این بخش، برخی از نکات جالب توجه درباره ی این رمان ماندگار را با هم می خوانیم.

 

 

فرانک هربرت قبل از نوشتن «تلماسه»، به پیرنگ آن در داستانی ناتمام به نام «سیاره ادویه» پرداخته بود.

شخصیت اصلی این داستان ناتمام، مردی به نام «جسی لینکام» است که باید به همراه پسر هشت ساله اش، از بیابانی عجیب و وحشی جان به در ببرد. داستان «سیاره ادویه» به موضوعات متعددی می پردازد که بعدا در کتاب «تلماسه» مورد کاوش قرار گرفتند، از جمله اعتیاد به مواد مخدر، حکومت اشرافی و شورش های مذهبی. در نهایت اما، هربرت این روایت ابتدایی را در دل داستانی بزرگتر حل کرد.

 

کتاب «تلماسه» در ابتدا به صورت سریالی منتشر شد.

این کتاب قبل از انتشار در قالب رمانی که اکنون طرفداران بی شماری دارد، به صورت بخش بخش به چاپ رسید. دو بخش اصلی کتاب کنونی در قالب 9 قسمت سریالی در مجله ی «آنالوگ» در سال های 1963 تا 1965 در اختیار مخاطبین قرار گرفت.

 

قارچ های روانگردان در شکل گیری داستان نقش داشتند.

همانطور که پیشتر گفته شد، ارزشمندترین چیزی که هر کس می تواند در جهان تلماسه در اختیار داشه باشد، ماده ای خوراکی به نام «ملانژ» است. ملانژ که با نام «اسپایس» یا «ادویه» نیز شناخته می شود، ماده ای بسیار اعتیادآور است که تنها در سیاره ی بیابانی «آراکیس» به دست می آید. عمر بیشتر و در برخی موارد، حتی توانایی دیدن آینده، از ویژگی های این ماده هستند. این ویژگی ها شاید مواد روانگردان را به یاد مخاطبین بیاورند که البته این موضوع دلیلی نیز دارد. هربرت به هنگام گفت و گو با قارچ شناس آمریکایی، «پال استامتس»، آشکار کرد که جهان «تلماسه» از چرخه ی زندگی قارچ ها تأثیر پذیرفته، و خودش هم در طول مسیر خلق این جهان، گاهی اوقات از نوع روانگردان آن ها کمک گرفته است!

 

نکات متعددی از «بودیسم» در داستان به چشم می خورد.

همانطور که پسر فرانک هربرت، برایان، در زندگی نامه ی پدرش می نویسد، این نویسنده به بودیسم علاقه مند بود؛ حقیقتی که در داستان «تلماسه» از طریق وجود سنت های مذهبیِ خیالی با نام هایی همچون «ذن-صوفی» که ترکیبی از مکتب ذن در آیین بودایی و مکتب صوفی گری است، بازتاب داده می شود. هربرت همچنین با آثار استاد ذن، «الن واتس» آشنایی داشت و او را در دهه ی 1960 ملاقات کرده بود. 

 

یک فیلم اقتباسی با موسیقی «پینک فلوید» و با بازی «سالوادور دالی» قرار بود از روی کتاب ساخته شود.

«آلخاندرو خودوروفسکی» کارگردان مطرح شیلیایی-فرانسوی در این باره می گوید:

می خواستم فیلمی بسازم که توهمات ناشی از مواد روانگردان را بدون مصرف این مواد در مخاطبین به وجود آورد.

به نظر می رسد که خودوروفسکی برای ساخت این فیلم بسیار جدی بوده چرا که با گروه «پینک فلوید» برای ساختن موسیقی های این اثر و همچنین با نقاش معروف سوررئالیست «سالوادور دالی» برای بازی در آن صحبت کرده بود. علاوه بر این، قرار بود این فیلم، مدت زمانی بسیار طولانی (حدود 14 ساعت) داشته باشد!

 


 

سینماها به هنگام اکران فیلم اقتباسی «دیوید لینچ» در سال 1984، به مخاطبین یک واژه نامه می دادند.

فیلم ساخته شده از روی داستان «تلماسه» به کارگردانی «دیوید لینچ»، بدون تردید برای کسانی که کتاب را نخوانده اند، کاملا غیر قابل درک و بی معنی جلوه می کند. سالن های سینما پس از فهمیدن این موضوع، صفحاتی ضمیمه ای را به مخاطبین می دادند تا توضیحاتی را درباره ی پس زمینه ی وسیع داستان به آن ها دهند. اما ظاهرا این ضمیمه ها کمکی به منتقد مشهور فیلم های سینمایی، «راجر ایبرت» نکرد چرا که او این فیلم را «پرداختی بدترکیب و بدون ساختار به محدوده های تاریک یکی از گیج کننده ترین فیلمنامه های تمام تاریخ» توصیف کرد.

 

فیلم «جنگ ستارگان» اثر جورج لوکاس، زمانی شباهت های بسیار بیشتری به جهان «تلماسه» داشت.

پیشنویس های داستان فیلم «جنگ ستارگان» در سال 1977، دربردارنده ی اختلافات خاندان های اشرافی به سبک کتاب «تلماسه» بود. اگرچه این بخش ها حذف شدند، شخصیت های فیلم جریان ساز لوکاس درباره ی «معدن های ادویه» صحبت می کنند و داستان فیلم در سیاره ای بیابانی به نام «تاتویین» اتفاق می افتد. اتفاقی است؟ هربرت اینگونه فکر نمی کرد؛ او خیلی زود درباره ی خودش و سایر نویسندگان علمی تخیلی که فیلم به نوعی وام‌دار آن ها بود، به شوخی گفت: «ما بزرگتر از آن هستیم که از جورج لوکاس شکایت کنیم!»

 

فرانک هربرت عامدانه از واژه های فنی تکنولوژی کمترین استفاده را کرد.

کتاب «تلماسه» با ارجحیت بخشیدن به طرح داستانی، تم ها و شخصیت ها نسبت به فناوری های آینده نگرانه، چارچوب متعارف اغلب داستان های علمی تخیلی را می شکند. علیرغم اینکه «تلماسه» رمانی بسیار وسیع است، هربرت به ندرت به توضیح دستگاه ها و فناوری های جهان خود پرداخته است، با این عقیده که پرداخت بیش از اندازه به جزئیاتِ پیچ ها و مهره ها ممکن بود داستانش را به اثری غیر قابل درک برای مخاطبین عام تبدیل کند.

 

تمام دشت های یکی از قمرهای سیاره ی زحل، به نام سیاره های جهان «تلماسه» نام گذاری شده اند.

بزرگترین قمر سیاره ی زحل که «تایتان» نام دارد، دشت هایی بزرگ و وسیع (یا هامونه ها) را در خود جای داده که همگی نام سیاره های این داستان را به خود می بینند. اولین دشتی که کشف شد، امروزه به افتخار سیاره ی خیالیِ «کوساک» با نام «هامونه ی کوساک» شناخته می شود.