جان گریشام، نویسنده ای که با پایداری از فرش به عرش رسید



تنها کسی که از شخصیت های خلق شده توسط جان گریشام از ثبات قدم بیشتری برخوردار است، خودِ جان گریشام است.

فرض کنید که آدم های بد یک داستان قصد کرده اند که به سراغ شما بیایند؛ در این صورت آیا تسلیم می شوید یا به مبارزه ادامه می دهید؟ اگر این داستان نوشته ی جان گریشام باشد، جواب این سوال کاملاً واضح و بدیهی است: شخصیت های این نویسنده، صرف نظر از این که با چه چیزی رو به رو هستند، هرگز دست از تلاش برنمی دارند. با این حال، از قرار معلوم تنها کسی که از شخصیت های خلق شده توسط جان گریشام از ثبات قدم بیشتری برخوردار است، خودِ این نویسنده است.

کتاب های گریشام تا امروز به فروشی چندصد میلیون نسخه ای دست یافته اند. او با نوشتن تریلرهای بسیار جذابی همچون کتاب های «سوداگر»، «شیاد»، «ردیف درختان افرا» و «کوه خاکستری» توانسته به نامی بسیار مطرح و آشنا در بازار داستان های معمایی تبدیل شود. 

اما قبل از این که همه ی این اتفاقات خوب برای گریشام رقم بخورند، او فقط یک کلمه را به صورت مداوم از ناشرین می شنید و آن کلمه، «نَه» بود. گریشام پس از الهام گرفتن از جزئیات پرونده ای واقعی که در دادگاهی محلی با آن رو به رو شده بود، مسیر زندگی حرفه ای خود را از فعالیت در عرصه ی قضایی به نوشتن داستان های معمایی و تریلر تغییر داد. او جزئیاتی را که از این پرونده می دانست، تاریک تر و بی رحمانه تر کرد و نتیجه ی این کار او، خلق اولین رمانش با نام «زمانی برای کشتن» شد. گریشام متن دست نویس این اثر را برای مشاورین ادبی مختلفی ارسال کرد. همه ی آن ها یکی پس از دیگری به او گفتند که داستانش از پتانسیل لازم برای موفقیت در بازار نشر بی بهره است. زمانی که او در نهایت، شخصی را پیدا کرد تا ارائه ی دهنده ی کارش به ناشرین باشد، همه ی مؤسسات نشر بزرگ در ایالات متحده از پذیرفتن رمانش امتناع کردند؛ تک تکِ آن ها.

گریشام در مواجهه با این بازخوردهای منفی از سوی دنیای نشر، دو کار بسیار مهم انجام داد. اول این که هیچ وقت از فرستادن دست نوشته هایش دست برنداشت و دوم این که قبل از این که حتی یک خواهان برای اثر اولش بیابد، شروع به نوشتن رمان دوم خود کرد. 

 

اما چنین ایستادگی و ثبات قدم خارق العاده ای از کجا می آید؟ تحقیقات به چهار عنصری اشاره می کنند که بدون تردید به گریشام کمک کردند تا به جایگاه کنونی خود برسد و به همه ی ما هم می توانند کمک کنند تا به اهداف مورد نظرمان نزدیک تر شویم.


1) پایداری، عادتی قابل شکل گیری است.

گریشام بیان می کند که بدون رفتن به دانشکده ی حقوق، هرگز نمی توانست به یک نویسنده تبدیل شود. در حالی که گریشام درباره ی این موضوع صحبت می کند که چگونه مسائل حقوقی باعث شدند این نویسنده ی موفق به داستان نویسی گرایش پیدا کند، نکته ی دیگری را نیز می توان از این صحبت های او برداشت کرد. پایداری در یک چیز به ما کمک می کند در همه ی چیزها پایداری داشته باشیم. این موضوع که گریشام با وجود همه ی مشکلات و سختی ها با موفقیت تحصیلات حقوقی خود را کامل کرد، تمرین فوق العاده ارزشمندی برای او در مواجهه با مسیر سنگلاخیِ پیدا کردن ناشر در ابتدای دوران نویسندگی اش بود. 


2) پایداری از علاقه ناشی می شود.

ما اغلب تصور می کنیم افراد ثابت قدم از ابَرقدرتی برخوردارند که می توانند آن را در هر عملی به کار گیرند. اما در حقیقت، ایستادگی و ثبات قدم زاده ی علاقه و اشتیاق است. گریشام در دانکشده ی حقوق به موفقیت رسید چون عاشق آموختن در مورد مسائل حقوقی بود. او از موانعِ یافتن ناشر برای اولین آثارش به سلامت عبور کرد چون عشقی حقیقی به نوشتن داستان های تریلر با محوریت مسائل قضایی داشت. گریشام اما شغل خود به عنوان یک وکیل را ادامه نداد چرا که این کار، در نظرش با گفت و گوهای داغی که در دانشکده ی حقوق شکل می گرفت و یا با خلق ماجراهای جذاب و پرکششِ رمان هایش اصلاً نمی توانست برابری کند. 

 

3) پایداری از زحمت انجام کارهای بزرگ می کاهد.

گریشام، شغلی پرزحمت و خانواده ای جوان داشت. او خیلی راحت می توانست قبل از شروع به نگارش حتی یک کلمه، ایده ی نوشتن کتاب را کنار بگذارد. اما این نویسنده، واقع گرایانه عمل کرد و تلاش نکرد که مثلاً هر هفته یا هر ماه، داستانی را کامل کند. او در عوض با نوشتن چند جمله و چند صفحه ی محدود پا به عرصه ی نویسندگی گذاشت. انجام کاری بزرگ و پرزحمت می تواند هر کسی را مرعوب کند و تحت تأثیر قرار دهد. اما می توان همین کار را با تبدیل آن به بخش هایی کوچک و قابل انجام در مدتی طولانی، به شکل راحت تری به پایان رساند و به هدف مطلوب نزدیک تر شد.


4) افراد ثابت قدم برایشان مهم نیست که دیگران چه فکری در موردشان می کنند.

گریشام هنوز هم نامه هایی را که از طرف ناشرین در رابطه با ردِ داستان هایش به او ارسال شدند، نزد خود نگه داشته تا شروع نه چندان موفقیت آمیز زندگی حرفه ای خود به عنوان یک نویسنده را همیشه در خاطر داشته باشد. این نامه ها که اکنون در برابر کتاب های پرفروشِ بی شمار گریشام اصلاً به چشم نمی آیند، دربردارنده ی حقیقتی بسیار مهم و ارزشمند هستند که انسان های ثابت قدم به خوبی آن را می دانند:

هیچکس به جز خودتان، هرگز نمی تواند شما را وادار به تسلیم شدن بکند.

 

 

جان گریشام در در سال 1955 به دنیا آمد. او دومین بچه از پنج فرزند خانواده بود و در یک مزرعه ی پنبه در آرکانزاس بزرگ شد. او درباره ی دوران کودکی خود می گوید:

ما بچه ها نمی دانستیم که اوضاع خانواده مان چقدر بد بود و پول چندانی نداشتیم. اما با گذشت چند سال شرایط بهتر شد. پدرم هفت روزِ هفته را، گاهی اوقات 12 ساعت در روز، برای یک شرکت ساختمانی کار می کرد. او تمام ساعت های موجود برای اضافه کاری را کار می کرد و همین باعث شد وضع مالی خانواده بهتر شود. این باور که کار و تلاش زیاد، نتایج خوبی به دنبال دارد، در همان کودکی در همه ی ما شکل گرفت.

گریشام در اواسط دهه ی 1980، وکیلی در شهری کوچک بود و زمان خالی میان قرارهای کاری و جلسات دادگاه را به نوشتن رمانی درباره ی وکیلی جوان و بلندپرواز اختصاص می داد. او درباره ی این زمان می گوید:

نوشتن این داستان سه سال از من زمان گرفت و اغلب اوقات فکر می کردم که هیچ وقت آن را به پایان نخواهم رساند. درنهایت، پنج هزار نسخه از آن چاپ شد و من بسیار هیجان زده بودم. اما همه ی این نسخه ها به فروش نرسیدند و کتاب به چاپ دوم نرسید. آن وقت بود که رمان «شرکت» را نوشتم...

این رمان از گریشام برای 44 هفته در «فهرست پرفروش ترین کتاب های نیویورک تایمز» قرار داشت، به فروشی بیش از هفت میلیون نسخه دست یافت و فیلمی از روی آن ساخته شد که تام کروز در آن هنرنمایی می کرد. این موفقیت های بزرگ خیلی زود به اتفاقی عادی و قابل انتظار برای آثار گریشام تبدیل شدند. داستان های تریلر بعدی او، رمان هایی همچون «افشاگر» و «اعتراف»، در مجموع نزدیک 300 میلیون نسخه فروش کردند و به چهل زبان ترجمه شدند. نُه رمان او به فیلم هایی با بازیگرانی مطرح همچون جولیا رابرتس، جین هکمن، سندرا بولاک، سوزان ساراندون و داستین هافمن تبدیل شده اند. این فیلم های اقتباسی توسط کارگردانان صاحب نامی نظیر سیدنی پولاک، فرانسیس فورد کاپولا، جوئل شوماخر و الن جی پاکولا ساخته شده اند. گریشام با داشتن ثروت تخمینیِ 600 میلیون دلار و درآمد سالانه ی ده ها میلیون دلاری به شکلی مداوم در فهرست ثروتمندترین افراد فعال در جهان ادبیات قرار می گیرد. او درباره ی این موفقیت ها می گوید:

اسم من به یک جور برَند تبدیل شد و خیلی دوست دارم بگویم که هدفم از ابتدای کار، همین بود. اما تنها هدفی که داشتم فقط ادامه دادن به داستان نویسی بود و از همان زمان تا کنون این هدف تغییر نکرده است.

گریشام از ثروت خود استفاده های انسان دوستانه ای کرده است. او بورسیه های تحصیلی متعددی را به دانشجویان دانشگاه های جنوب آمریکا اهدا کرده، پنج زمین بیسبال در مِلک خود در ویرجینیا را سالانه در اختیار بیش از 500 کودک قرار داده و از مجله ای ادبی و فرهنگی به نام «آکسفورد امریکن» حمایت های مالی کرده است. 

گریشام بارها از دنیای حقوقیِ رمان هایش فاصله گرفته و کتاب هایی غیرداستانی، داستان هایی کوتاه و حتی داستان هایی برای کودکان را به رشته ی تحریر درآورده است. اما در تمامی آثار او، دغدغه ی مسائل اجتماعی به چشم می خورند و موضوعاتی چون مجازات مرگ، بی خانمان ها، اوضاع بیمه های سلامت و شرایط زندان ها از اهمیت برخوردارند. 
الگو و قهرمان ادبی گریشام، همیشه مارک تواین بوده و هنوز هم هست. البته نویسندگان دیگری همچون جان اشتاین بک، چارلز دیکنز و ویلیام فاکنر نیز بر او تأثیرگذار بوده اند. گریشام در این باره می گوید:

من می خواستم مثل شخصیتِ «تام سایر» باشم. مدت ها طول کشید تا بفهمم چیزهای بسیار بیشتری از ماجراجویی، در زندگی تام و هاک (شخصیت های رمان «هاکلبری فین») در حال اتفاق افتادن است. البته من آثار فاکنر را هم می خواندم و نبوغ او را تحسین می کردم.


در این بخش به چند توصیه از جان گریشام در مورد بایدها و نبایدهای نویسندگی می پردازیم.

متن زیر، نوشته ی خودِ گریشام است:

از آن جایی که توصیه ها معمولاً مورد بی توجهی قرار می گیرند و قوانین اغلب شکسته می شوند، من این مرواریدهای کوچک را تنها «پیشنهادهایی» می نامم که می توانند در نویسندگی به شما کمک کنند. هیچ چیز تازه و بدیعی در این فهرست وجود ندارد و همه ی این موارد قبلاً توسط نویسندگانی به مراتب باهوش تر از من گفته شده اند. من فقط چینش متفاوتی به آن ها داده ام و با گذشت زمان به ایجاد تغییر در آن ها ادامه می دهم. هیچ اجباری هم وجود ندارد و در صورت لزوم می توان هر کدام از این پیشنهادها را نادیده گرفت. من خودم همیشه این کار را می کنم. با این حال، من هر روز با در نظر گرفتن این عادت ها می نویسم. —ج.گ.

1) هر روز، یک صفحه بنویسید.

این یعنی حدود 200 کلمه در روز یا حدود 1000 کلمه در هفته. اگر این کار را برای دو سال انجام دهید، رمانی نسبتاً بلند خواهید داشت. هیچ چیز اتفاق نخواهد افتاد مگر این که حداقل یک صفحه در هر روز بنویسید.


2) تا زمانی که آخرین صحنه را نمی دانید، اولین صحنه را ننویسید.

این نکته، استفاده از نقشه ی راهی را که دربردارنده ی طرح کلی تمامی داستان است، ضروری می کند. داشتن یک طرح داستانی منسجم نیازمند یک برنامه ریزی دقیق است. نویسندگان معمولاً سال های زیادی را با داستان هایی تلف می کنند که درنهایت نتیجه ای ندارند.


3) صفحه ی روزانه تان را در زمان و مکانی ثابت بنویسید.

صبح ها، زمان ناهار، درون قطار یا آخر شب—فرقی نمی کند. زمان مناسب را پیدا کنید، به همان جای همیشگی بروید و در را ببندید. نه استثنا قائل شوید و نه بهانه بیاورید.


4) پیش گفتار ننویسید.

پیش گفتارها معمولاً ابزاری برای جلب توجه مخاطب هستند. از آن ها اجتناب کنید. داستانتان را طرح ریزی کنید (با توجه به مورد شماره ی دو) و با نوشتن بخش اول آغاز کنید.


5) در دیالوگ ها از علامت نقل قول استفاده کنید.

لطفاً این کار را بکنید! این جزء پایه ای ترین کارهاست.


6) کتاب های فرهنگ لغت را کنارتان نگذارید.

می دانم، می دانم، در دنیای امروز همه ی ما با یک اشاره ی انگشت می توانیم به آن ها دسترسی داشته باشیم. سه دسته از کلمات وجود دارند: (1) کلماتی که می دانیم؛ (2) کلماتی که باید بدانیم؛ (3) کلماتی که هیچکس نمی داند. آن هایی را که در دسته ی سوم قرار دارند، فراموش کنید و به شکلی کنترل شده و محدود از کلمات دسته ی دوم استفاده کنید. استفاده از کلمات ثقیل و دشوار، اشتباه رایجی در میان نویسندگان تازه کار است. این کار، حوصله ی مخاطب را سر می برد و متظاهرانه است.


7) هر جمله را حداقل سه بار بخوانید و به دنبال کلماتی باشید که می توانید حذف کنید.

بیشتر نویسندگان، به شکلی غیرضروری از تعداد کلمات بالایی استفاده می کنند. به تعداد واژه های ضروری در داستان تان توجه داشته باشید.


8) فصل های بعدی را در همان فصل اول معرفی نکنید.

این کار، اشتباه دیگری است که از بی تجربگی ناشی می شود. مخاطبین شما مشتاق شروع کردن داستان هستند. آن ها را با نام های چهار نسل از یک خانواده بمباران نکنید. برای شروع، پنج اسم کافی است.