نویسندهی آمریکایی برجسته، «لوییس لوری»، بیش از هر چیز به خاطر خلق داستان فانتزی تاریک، هشداردهنده و جنجالبرانگیز خود، کتاب «بخشنده»، شناخته می شود. «لوری» تا کنون به خاطر نوشتن بیش از سی کتاب برای کودکان و نوجوانان، چندین جایزهی معتبر ادبی، از جمله «نشان نیوبری»، را دریافت کرده است.
اگرچه «لوری» به همراه خواهر بزرگتر و برادر کوچکترش بزرگ شد، اما به گفتهی خودش، «من کودکی انزواطلب بودم که در دنیای کتاب ها و تخیل قوی خودم زندگی می کردم.» او در 20 مارس سال 1937 در «هاوایی» به دنیا آمد. پدرِ «لوییس»، نظامی بود و او به همراه خانواده، جابهجایی های زیادی را تجربه کرد—از جمله اقامت در چندین ایالت آمریکا، و همچنین در ژاپن.
«مادر؟» جوابی نیامد. انتظار جوابی هم نداشت. چهار روز می شد که مادرش مرده بود، و «کایرا» می دانست دیگر چیزی از روح مادرش باقی نمانده است. دوباره به آنچه در حال ترک آنجا بود، به آرامی گفت «مادر». فکر کرد شاید بتواند رفتنِ روح مادرش را حس کند، همانطور که زمزمهی نسیم در شب حس می شود. حالا کاملا تنها بود. تنهایی، بلاتکلیفی و غمی بزرگ را احساس کرد. این مادرش بوده است، زنی گرم و زنده که نامش «کاترینا» بود و بعد از یک بیماری غیرمنتظره و کوتاه به جسدِ «کاترینا» تبدیل شده بود، جسدی که هنوز روح داشت و لحظات آخر را می گذراند. بعد از چهار غروب و طلوع خورشید، روح هم از جسدش خارج شده بود. حالا فقط یک جسد ساده بود.—از کتاب «در جست و جوی آبی ها»
«لوری» از دانشگاه «مِین جنوبی» فارغالتحصیل شد، تصمیم به ادامهی تحصیلات گرفت و نویسندگی را به صورت حرفهای آغاز کرد. او پس از جدایی از همسرش در سال 1977، به شهر «کیمبریج» در ایالت «ماساچوست» بازگشت و همین مکان را برای سکونت دائمی برگزید.
اولین اثر «لوییس لوری»، کتاب «تابستانی برای مردن» که در سال 1977 به انتشار رسید، جایزهی «کتاب کودک» را از «انجمن بینالمللی کتابخوانی» دریافت کرد. «لوری» بیان می کند پس از مواجهه با بازخوردهای مخاطبینِ کودک و نوجوان، «احساس کردم، و فکر می کنم حقیقت داشته باشد، که وقتی برای کودکان کتاب می نویسید، در واقع در حال نوشتن برای انسان هایی هستید که هنوز می توانند تحت تأثیر نوشته های شما قرار بگیرند، به شکلی که ممکن است اثر شما، آن ها را دگرگون کند.» این نویسنده تا کنون، جایزهی معتبر «نشان نیوبری» را برای دو اثر خود دریافت کرده است: کتاب «بخشنده» و کتاب «ستاره ها را بشمار». سایر افتخارات او شامل جایزهی ادبی «Horn Book» و جایزهی «Dorothy Canfield Fisher» می شود.
«متی» بیقرار بود، حوصله نداشت صبر کند تا غذا آماده شود. دلش می خواست خودش بپزد، بخورد و برود. آرزو می کرد کاش آنقدر بزرگ بود که خودش می توانست تصمیم بگیرد چیزی بخورد یا اصلا نخورد. کاری بود که باید انجام می داد، کاری که کمی می ترساندش، صبر کردن فقط کار را خرابتر می کرد. حالا دیگر پسربچه نبود، البته هنوز مَرد هم نشده بود. گاهی وقت ها بیرون از خانه، مقابل پنجره می ایستاد و قدش را اندازه می گرفت. زمانی، لبهی پنجره می ایستاد و خودش را بالا می کشید تا بتواند داخل خانه را ببیند، اما حالا به اندازهی کافی بلند شده بود. گاهی هم از پنجره فاصله می گرفت، میان علف ها می رفت و تصویر خودش را در شیشهی پنجره نگاه می کرد. چهرهاش کمکم مردانه می شد، گرچه هنوز حالت های بچگانه در صورتش بود و از ادا درآوردن و اخم کردن و تماشای شکلک هایی که درمی آورد، لذت می برد. صدایش هم تغییر کرده بود.—از کتاب «پیام رسان»
برخی از کتاب های «لوری»، از جمله مجموعه های «آناستازیا کراپنیک» و «سَم کراپنیک»، نگاهی طنزآمیز را به زندگی روزمره ارائه می کنند و برای مخاطبینِ هشت تا دوازده ساله در نظر گرفته شدهاند. سایر آثار او، با این که برای مخاطبینِ با همین سن و سال مناسب هستند، اما جدیتر جلوه می کنند—از جمله کتاب «ستاره ها را بشمار» که داستانی دربارهی «هولوکاست» است.
بسیاری از کتاب های تحسینشده از این نویسنده، آثاری مناسب برای مخاطبین نوجوان در نظر گرفته می شوند—از جمله مجموعهی فانتزیِ «بخشنده» که با انتشار کتاب «پسر» در سال 2012، به یک چهارگانه تبدیل شد.
«لوری» در مورد آثارش توضیح می دهد: «کتاب های من از نظر محتوا و سبک، با هم متفاوت بودهاند. با این حال به نظر می رسد تمام آن ها، در اساس، تمِ کلیِ یکسانی دارند: اهمیت پیوندهای انسانی. اولین کتابم، «تابستانی برای مردن»، یک بازگوییِ خیالی از مرگِ زودهنگام خواهرم بود، و همینطور از تأثیرات چنین فقدانی بر یک خانواده. «ستاره ها را بشمار» که در فرهنگ و دورهای متفاوت رقم می خورد، داستانی یکسان را روایت می کند: داستانی در مورد نقشی که ما انسان ها در زندگی سایر همنوعان خود ایفا می کنیم.»
وقتی با ماسک چرمیِ بدون روزنه، نیمی از صورت دختر جوان را پوشاندند و راهِ بیناییاش را مسدود کردند، تمام ماهیچه هایش منقبض شد. لزومی نداشت چشم هایش را ببندند، اما اعتراض نکرد. این بخشی از روندِ کار بود. می دانست. یک ماه پیش، موقع ناهار، یکی از حملکننده ها، مراحل کار را برایش توضیح داده بود. با تعجب پرسیده بود: «ماسک؟» تصورِ آن وضعیت به خندهاش انداخته بود. «چه نیازی به ماسک هست؟» زن جوانی که سمت چپش نشسته بود و سالاد می خورد، آهسته گفته بود: «خُب، ماسکِ واقعی که نیست. بیشتر می شود گفت چشمبند.» آن ها اجازه نداشتند در مورد این موضوعات صحبت کنند. دختر جوان با تعجب پرسیده بود: «چشمبند؟» و عذرخواهانه و لبخندزنان ادامه داده بود: «می دانم. نباید حرفی بزنم، درست است؟ فقط چیزی را که گفتی تکرار می کنم. چشمبند؟ چرا؟» دختر اشاره ای به شکم برآمدهاش کرد و گفت: «نمی خواهند موقع زایمان، چیزی را که تولید کردهای، ببینی.»—از کتاب «پسر»
نگاهی به کتاب «بخشنده»
زندگی در جامعهای کاملا همگن را تصور کنید که در آن، نه خبری از رنگ هست و نه پیوندهای خانوادگی و نه هیچ خاطرهای—جامعهای که زندگی در آن، با قوانینی سفت و سخت کنترل می شود که تغییرناپذیر به نظر می رسند و زیر سوال بردن آن ها، پیامدهای ناخوشایندی برای فرد خواهد داشت. این جهانِ کتاب «بخشنده» است: داستانی تأثیرگذار و جنجالبرانگیز در مورد جامعهای آرمانی، و پسر نوجوانی که در حال آشنا شدن با مفهوم ستم، انتخاب و روابطِ انسانی است.
در اجتماع آرمانیِ داستان «بخشنده»، قوانینی برای کنترل تمام جنبه های زندگی وجود دارد—از صحبت به شیوهای مشخص گرفته تا رویاها و عواطف یکسان در جلسات خانوادگی روزانه. در این جهانِ بهظاهر بینقص، آب و هوا تحت کنترل است، تولد انسان ها مقرراتی مشخص دارد، و به هر کسی بر اساس توانایی هایش، وظایفی محول می شود. زوج ها برای یکدیگر انتخاب می شوند و میزان کارایی کودکان، مورد ارزیابی های دقیق قرار می گیرد. سالمندان مورد احترام هستند و عذرخواهی، و پذیرش عذرخواهی های دیگران، اجباری است.
به علاوه، هر کسی که اطاعت از قوانین را نپذیرد یا ضعف از خود نشان بدهد، «مرخص خواهد شد»—که اصطلاحی ملایمتر برای کشتهشدن است. اگر فرزندانِ دوقلو به دنیا بیایند، نوزاد با وزن کمتر به قتل خواهد رسید و نوزاد دیگر، به پرورشگاه فرستاده خواهد شد. تمام ساکنین در آغاز دوازده سالگی، قرص هایی را برای فرو نشاندن خواسته ها و «انحراف های» خود به صورت روزانه مصرف می کنند. در این اجتماع، نه انتخابی هست و نه هر گونه بینظمی—و نه پیوندی میان انسان ها.
با وجود تحسین ها و افتخاراتی که کتاب «بخشنده» به دست آورده، مخالفت های زیادی نیز با این اثر صورت گرفته است—تا حدی که «انجمن کتابداران آمریکا» این داستان را در فهرست «ممنوعشدهترین کتاب ها» در سال های 1990 تا 1999 و 2000 تا 2009 قرار داده است. جنجال بر سر کتاب «بخشنده»، بر دو موضوع تمرکز دارد: خودکشی و «اُتانازی» (یا مرگ تسهیلشده). وقتی یکی از شخصیت ها احساس می کند که دیگر نمی تواند به زندگی خود ادامه دهد، درخواست می کند که «مرخص شود».
طبق مقالهای منتشر شده در روزنامهی «USA Today»، مخالفینِ کتاب استدلال می کنند که این نویسنده «نتوانسته توضیح بدهد خودکشی، راه حلی برای مشکلات زندگی نیست.» علاوه بر نگرانی در مورد خودکشی، مخالفین همچنین شیوهی پرداختِ «لوری» به موضوع «اُتانازی» را نیز به چالش کشیدهاند. حامیانِ کتاب از طرف دیگر اعتقاد دارند که «لوری» به واسطهی این داستان، در حال آشنا کردنِ کودکان با مسائل اجتماعی مهمی است که باعث خواهد شد آن ها به شکلی هوشمندانهتر در مورد حکومت ها، انتخاب های فردی، و روابط تفکر کنند.
«یوناس» قبل از آن که دستوری به او داده شود، چشم هایش را بست. دوباره نزدیکیِ دست های مرد را در پشتش احساس کرد و منتظر ماند. این بار، زودتر حس کرد. حالا دست ها سرد نبودند. او احساس گرما می کرد، کمی هم رطوبت. گرما در بدنش پخش شد و به شانه هایش رسید، بالای گردنش و بعد، یک طرف صورتش. او حتی آن را در قسمت های پوشیدهی بدنش نیز حس می کرد: حسی مطبوع و نوعی هیجان سرتاسر بدنش را فراگرفت. وقتی که این بار لب هایش را مرطوب کرد، به نظرش آمد هوا داغ و سنگین است. حرکتی نکرد... ناگهان کلمهای به ذهنش آمد. آفتاب.—از کتاب «بخشنده»
وقتی از «لوییس لوری» در مورد ممنوع کردن کتاب ها پرسیده شد، او پاسخ داد: «معتقدم ممنوع کردن کتاب ها، کاری بسیار بسیار خطرناک است. گونهای مهم از آزادی را از بین می برد. هر بار که تلاشی برای ممنوع کردن یک کتاب صورت می گیرد، باید تا حد ممکن در مقابل آن ایستادگی کرد. اشکالی ندارد که پدر یا مادری بگوید: «نمی خواهم کودکم این کتاب را بخواند.» اما اگر کسی بخواهد این تصمیم را برای دیگران بگیرد، به هیچ وجه بدون اشکال نیست. جهانی که در کتاب «بخشنده» به تصویر کشیده می شود، جهانی است که انتخاب ها در آن از بین رفتهاند. جهان ترسناکی است. بیایید سخت تلاش کنیم تا نگذاریم این جهان به واقعیت تبدیل شود.»