کاوشی عمیقا تکان دهنده در قدرت همدلی و تعهد عشق.
با پیامی تعالی بخش در مورد ایستادگی و امید.
پایانی جذاب بر مجموعه «بخشنده».
وقتی با ماسک چرمی بدون روزنه، نیمی از صورت دختر جوان را پوشاندند و راه بینایی اش را مسدود کردند، تمام ماهیچه هایش منقبض شد. لزومی نداشت چشم هایش را ببندند، اما اعتراض نکرد. این بخشی از روند کار بود. می دانست. یک ماه پیش، موقع ناهار، یکی از حمل کننده ها، مراحل کار را برایش توضیح داده بود.
صدای سرپرستار با لحنی تند از بلندگو پخش شد: «حمل کننده ها؟ حمل کننده ها! لطفا مراقب صحبت هایتان باشید! قوانین را به یاد داشته باشید!» دو دختری که طرف بحث دختر جوان بودند، فرمان بردارانه ساکت شده و متوجه شدند حرف هایشان از طریق میکروفن های روی دیوارهای سالن غذاخوری به گوش سرپرستار رسیده بود. بعضی از دخترهای دیگری که در سالن بودند، یواشکی خندیدند.
برای دخترهایی که آنجا بودند، حرف های مشترک زیادی وجود نداشت. شغلشان و مأموریتی که باید انجام می دادند، تنها نقطه ی مشترکشان بود. اما بعد از هشدار تندی که از بلندگو پخش شد، همگی ساکت شدند.