کتاب خردم کن

Shatter Me
(کتاب اول از مجموعه خردم کن)
کد کتاب : 13781
مترجم :
شابک : 978-6007058268
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 262
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2012
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 40
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

«طاهره مافی» از نویسندگان پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب خردم کن اثر طاهره مافی

کتاب «خردم کن» رمانی نوشته «طاهره مافی» است که اولین بار در سال 2011 منتشر شد. نوجوانی هفده ساله به نام «جولیت فرارس» بعد از سپری کردن 264 روز در زندان انفرادی، به سختی می تواند خاطره ای از ارتباط با یک انسان دیگر را به خاطر آورد. اما مدتی بعد، پسری در سلول او زندانی می شود و زندگی «جولیت» تغییر می کند. درست وقتی که «جولیت» احساس می کند که می تواند به «آدام» اعتماد کند، نگهبانان وارد سلول می شوند و آن ها را نزد فرمانده می برند. «جولیت» درمی یابد که «آدام» در واقع یک سرباز در خدمت حکومتی به نام «اسقرار مجدد» است: رژیمی دیکتاتوری که می خواهد از «جولیت» استفاده کند چون لمس هر چیزی توسط او می تواند مرگبار باشد. «جولیت» می خواهد از هر کسی که می تواند به او آسیب برساند یا از هر کسی که ممکن است توسط او صدمه ببیند، فرسنگ ها فاصله بگیرد—اگرچه او عمیقا امیدوار است که به طریقی، «آدام» جزو هیچ کدام از این دو دسته نباشد.

کتاب خردم کن

طاهره مافی
طاهره مافی (انگلیسی: Tahereh Mafi؛ ۹ نوامبر ۱۹۸۸) پدیدآور و نویسنده ایرانی آمریکایی است.
نکوداشت های کتاب خردم کن
A gripping read from an author who’s not afraid to take risks.
داستانی گیرا اثر نویسنده ای که از ریسک کردن هراسی ندارد.
Publishers Weekly Publishers Weekly

With a relationship teens will root for.
با رابطه ای که نوجوانان طرفدارش خواهند شد.
Booklist Booklist

Fast-paced action scenes convey imminent danger vividly.
صحنه های اکشن سریع، به شکلی ملموس و باورپذیر، احساس خطر قریب الوقوع را منتقل می کنند.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

قسمت هایی از کتاب خردم کن (لذت متن)
داشتن یک هم سلولی شاید خوب باشد. حرف زدن با یک آدم واقعی شاید شرایط را راحت تر کند. تمرین می کنم تا دوباره از صدایم استفاده کنم، لب هایم را تکان می دهم تا کلمات آشنای ناآشنا با دهانم را ادا کنم. تمام روز تمرین می کنم.

تعجب می کنم هنوز حرف زدن از یادم نرفته است. دفترچه کوچکم را لوله می کنم و توی دیوار می چپانم. روی فنرهایی که با پارچه پوشانده شده و مجبورم رویش بخوابم، می نشینم. منتظر می مانم. به جلو و عقب تکان می خورم و منتظر می مانم.

نیشخند می زند اما لبخند نمی زند و دلم می خواهد زار بزنم، چشم هایم نومیدانه و وحشت زده به سرعت سمت دری می چرخد که به دفعاتی که تعدادش از دستم در رفته، سعی کرده ام بازش کنم. آن ها من را با یک پسر زندانی کرده اند. یک پسر.