اثری استادانه درباره ی وفاداری، ضرورت و رویاها.
پایان هیجان انگیز سه گانه ی پادآرمان شهری «افسانه».
با حوادث و تعلیقی نفسگیر.
گاهی اوقات، خورشید زودتر غروب می کند. می دانی، روزها برای همیشه نمی مانند. اما تا سر حد توانم خواهم جنگید. این را بهت قول می دهم.
مدتی طولانی است که به دنبال چیزی می گشته ام که فکر می کردم از دست داده ام. وقتی تو را دوباره آن جا دیدم، احساس کردم چیزی را یافته ام.
تو من را دیوانه می کنی، جون. تو ترسناک ترین، باهوش ترین و شجاع ترین آدمی هستی که می شناسم و گاهی اوقات فرصت نفس کشیدن هم ندارم چون تلاش می کنم از تو عقب نیفتم. هیچ وقت کسی مثل تو نخواهد بود. این را می دانی، مگر نه؟ میلیاردها انسان به این جهان خواهند آمد و خواهند رفت اما هیچ وقت کسی مثل تو نخواهد بود.
چه اتفاقی می افتد وقتی دو ژانر علمی تخیلی و فانتزی، و انتظارات متفاوتی که از آن ها داریم، در تار و پود یکدیگر تنیده شوند؟
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟
در میان همه ی قالب های ادبی، تنها ژانر علمی تخیلی است که به تغییر به عنوان هسته ی اصلی شکل دهنده ی روایت خود می نگرد و داستان را در محیط جدید و جذاب جامعه ای متفاوت نقل می کند.
اگر همیشه با دیده ی شک و تردید به رمان های عاشقانه و طرفداران آن نگریسته اید و علت محبوب بودن این ژانر، کنجکاوی تان را برانگیخته است، با این مقاله همراه شوید
یه شاهکار به تمام معنا
لطفا موجودش کنید
کی موجود میشه؟
موجودش کنید دیگ