زندگی در قند هندوانه با «ریچارد براتیگان»



آثار ریچارد براتیگان با پادفرهنگِ دهه ی 1960 در آمریکا گره خورده است، در آثارش درباره ی طبیعت، زندگی و عواطف انسانی می نوشت.

«ریچارد براتیگان»، نویسنده و شاعر آمریکایی برجسته، در شهر «تاکوما» در ایالت «واشنگتن» به دنیا آمد. او دوران کودکی سختی را گذراند و در کالج نیز حضور نیافت. «رابرت نووَک» در کتاب «فرهنگ زندگینامه های ادبی» می نویسد: «براتیگان اغلب به عنوان پلی میان جنبش بیت در دهه ی 1950 و انقلاب جوانان در دهه ی 1960 در نظر گرفته می شود.» او که نامش با پادفرهنگِ دهه ی 1960 در آمریکا گره خورده است، در آثارش درباره ی طبیعت، زندگی و عواطف انسانی می نوشت و تخیل منحصر به فردش، محیط هایی غیرمعمول را برای ارائه ی تم های داستان هایش به وجود می آورد. منتقدین ادبی بارها آثار «براتیگان» را با آثار نویسندگانی همچون «هنری دیوید ثورو»، «دونالد بارتلمی»، و «مارک تواین» مقایسه کرده اند. کتاب «صید قزل آلا در آمریکا» که به عقیده ی بسیاری از منتقدین بهترین رمان او به شمار می آید، نام «براتیگان» را به عنوان صدایی برجسته در جریان غالب صحنه ی ادبی ایالات متحده به ثبت رساند.

 

 

 

 

 

بچه که بودم عصر یک روزِ بهاری از توی شهر غریب «پورتلند»، قدم زنان به یک گوشه ی دیگر خیابان رفتم و یک ردیف خانه ی کهنه دیدم، به هم چسبیده عین خوک های دریایی روی یک تخته سنگ. بعد یک دشت دور و دراز بود که از بالای یک تپه شیب می خورد. دشت پوشیده از بوته و سبزه بود. بالای تپه، بیشه ای از درختان بلند و تیره وجود داشت. آنطرف تر آبشاری به چشمم آمد که از بالای تپه سرازیر شده بود. بلند بود و سفید و بفهمی نفهمی رشحه ی خنکش را می توانستم احساس کنم. فکر کردم آنجا حتما نهری هست و قزل آلا هم شاید داشته باشد. قزل آلا. عاقبت فرصتی دست داده بود که به صید قزل آلا بروم، که اولین قزل آلای خودم را به چنگ بیاورم، که «پیتزبرگ» را دریابم. هوا داشت تاریک می شد. وقت نبود بروم نهر را ببینم. از کنار نمای شیشه ای خانه ها گذشتم که آبشارِ پرشتابِ شب را منعکس می کردند. روز بعد برای اولین بار می رفتم به صید قزل آلا. صبح زود پا می شدم، صبحانه ام را می خوردم و می رفتم. شنیده بودم که صبح علی الطلوع، وقت بهتری است برای صید قزل آلا. بهتر از لحاظ قزل آلاها. —از کتاب «صید قزل آلا در آمریکا»

 

 

 


 

 

«براتیگان» که یکی از نخستین نویسندگانِ جنبش «داستان نو» در نظر گرفته می شود، در ابتدا برای یافتن ناشر با مشکلات زیادی رو به رو شد؛ به همین خاطر آثار اولیه ی او در طول دهه ی 1960، در مطبوعات مختلف به دست علاقه مندان می رسید. مخاطبین جوان در آن دهه، «نگرش های جدید» در آثار او را بسیار تحسین می کردند، و کتاب «صید قزل آلا در آمریکا» به چنان شهرت و محبوبیتی دست یافت که چندین کمون متعلق به جوانان، اسم این اثر را به عنوان نام خود برگزیدند. در سال 1969، «کورت ونه گات» متوجه موفقیت های «براتیگان» در منطقه ی «ساحل غربی آمریکا» شد و آثار او را به انتشارات «دلاکورت» معرفی کرد. این انتشارات در نهایت کتاب های «صید قزل آلا در آمریکا»، «در قند هندوانه» و مجموعه ای از اشعار او را بازنشر کرد و به این ترتیب باعث شد آثار اولیه ی این نویسنده در اختیار مخاطبین در سراسر ایالات متحده قرار گیرد.

به عقیده ی برخی از منتقدین، در آثار او غمی ناشی از فقدان رویای آمریکایی به چشم می خورد و کاراکترهای «براتیگان» نیز انگار تمام زندگی خود را صرف جست و جو برای یافتن یک آرمان شهر آمریکایی می کنند. «برد هِیدن» در گاهنامه ی Thoreau Journal Quarterly می نویسد:

 

راوی در رمان های براتیگان، به دنبال یک زندگی ساده و معنوی در دل طبیعت است اما موفق به انجام این کار نمی شود؛ جست و جوی او با استیصال و از بین رفتن توهم ها پایان می پذیرد. او در طول این مسیر، با احساسی از استیصال، درباره ی ارزش های اجتماعی و شخصی در آمریکا نیز نظرات خود را بیان می کند.

 

 

دوم ژانویه ی 1942 خبرهای خوب و بدی داشت. اول خبر خوب: فهمیدم مرا برای خدمت در نظام وظیفه «نامناسب» تشخیص داده اند و به عنوان بچه سرباز به جبهه ی جنگ جهانی دوم اعزام نمی شوم. مسئله اصلا بی علاقگی به وطن نبود چون من جنگ جهانی دوم‌ام را پنج سال پیش در اسپانیا جنگیده بودم و یک جفت سوراخ گلوله هم در ماتحتم داشتم که این را اثبات می کرد. اصلا سر در نمی آورم چرا تیر به ماتحتم خورد. به هر حال، یک داستان جنگی مزخرف بود. به مردم که می گویی ماتحتت تیر خورده، دیگر تو را به چشم یک قهرمان نمی بینند. جدی ات نمی گیرند، اما این دیگر اصلا مسئله ی من نبود. جنگی که برای باقی آمریکا داشت شروع می شد، برای من تمام شده بود. حالا خبر بد: هفت تیرم یک تیر هم نداشت. سفارشی گرفته بودم و اسلحه لازم داشتم اما موجودی تیرهایم تازه ته کشیده بود. مشتری ای که می خواستم آن روز برای اولین بار ملاقات کنم، از من خواسته بود با اسلحه سر قرار بیایم، و می دانستم که هفت تیر خالی آن چیزی نیست که مشتری ها می خواهند.—از کتاب «در رویای بابل»

 

 

 


 

 

به نظر می رسد منتقدین نظرات مختلفی درباره ی این موضوع دارند که آیا آثار «براتیگان» تصویری مالیخولیایی از آمریکا را ارائه می کند یا به واسطه ی فراتر رفتن از مشکلات و سختی های زندگی، در نهایت نگرشی خوشبینانه را از هستی انسان به تصویر می کشد. منتقدین اما به شکل کلی اعتقاد دارند آثار اولیه ی «براتیگان»، مضامین را به شکلی دقیق تر نسبت به متأخرها ارائه می کنند. به علاوه، اغلب منتقدین میان آثار او به نثر و اشعار این نویسنده تفاوت های آشکاری را قائل می شدند—چه از نظر سبک و چه کیفیت. «براتیگان» در یک مصاحبه، علت وجود این تفاوت ها را این گونه توضیح می دهد:

 

من به تقلید از سبک یا ساختاری که قبلا به کار برده ام، علاقه ای ندارم. هیچ وقت کتاب دیگری مانند «صید قزل آلا در آمریکا» نخواهم نوشت. وقتی کارم با آن ماشین قدیمی تمام شد، آن را از هم جدا کردم و قطعاتش را رها کردم در حیاط پشتی تا در باران زنگار ببند.

 

 

دغدغه های مربوط به طبیعت به همراه پیرنگ هایی اغلب سوررئال و خیال انگیز، ویژگی مشترک رمان های «براتیگان» به حساب می آید؛ آثاری که مناظر زندگی در طبیعت را با کاوش در زوال اجتماعیِ انسان معاصر ترکیب می کنند. «براتیگان» در پیام های خود، پارادوکس هایی را ارائه می کند: کاراکترهای او مشتاقانه به دنبال آرمان شهری آمریکایی، عاری از آلودگی و تکنولوژی هستند اما با این حال، خودشان از همین عناصر برای رسیدن به هدف استفاده می کنند. شاید بتوان گفت سبک غیرسنتی «براتیگان»، تأکیدی است بر اهمیت جست و جوی شخصیت ها برای یافتن چیزی که «رابرت نووَک» آن را «یک بهشت اسطوره ای» می نامد. 

 

 

 

 

معلوم بود مزاحمشان شده ام. به اولین چیزی که فکر کردم این بود: اگر دوست نداشت کسی مزاحمش بشود، چرا گوشی تلفن را برداشت و وقتی که گوشی را برداشت، چرا بهانه ای نیاورد که درست سر بزنگاه مزاحمش نشوم. اگر بهانه می آورد کمی دیرتر به دیدنش می رفتم. اما این کار را نکرد و از من دعوت کرد به دیدنش بروم. به هر حال، معذرت خواستم و برگشتم خانه. بعد به وجه طنزآمیز این موقعیت داستانی فکر کردم. می خواستم به تو زنگ بزنم و برایت تعریف کنم چه اتفاقی افتاده است. چون تو تنها کسی هستی که می توانی با قریحه ای که در طنز داری، سویه ی طنزآمیز این ماجرا را درک کنی. این داستان دقیقا از آن نوع داستان هایی است که می پسندی و مطمئنم که اگر این داستان را برایت تعریف می کردم، به طرز زیبایی غش غش می خندیدی و مثلا می گفتی جدا یا واقعا، و در همان حال باز می خندیدی. نشسته بودم و به تلفن خیره مانده بودم و می خواستم هر جور شده به تو زنگ بزنم، اما این کار مطلقا امکان پذیر نبود، چون دوست تو قبلش به من زنگ زده بود و گفته بود که تو پنجشنبه مرده ای.—از کتاب «یک زن بدبخت»

 

 

 


 

 

اما مضامین و پیام های دیگری نیز در داستان های او به چشم می خورد که یکی از مهم ترین آن ها، مفهوم بقا است. کاراکترهای «براتیگان» به شکل معمول در تقلا هستند تا در مقابل جهانِ اغلب خصومت آمیز پیرامون خود جان به در ببرند. همزمان با این که توهم «بهشت اسطوره ای» در آن ها متلاشی می شود، شخصیت های «براتیگان» درمی یابند که برای زنده ماندن، باید نگرش ها و اولویت های خود را دوباره بررسی کنند. عواطف عمیق و روابط پرمعنی، فقط راه بقا را برای این کاراکترها سخت تر می کند، به همین خاطر، احساسات سطحی و دوستی های ظاهری در جای جای تعاملات شخصیت ها به چشم می خورد. 

علاوه بر رمان های این نویسنده، اشعار «براتیگان» نیز به خاطر دقتِ زبان شناختی و خلاقیتِ خیال برانگیز خود مورد تحسین قرار گرفته اند. «مایکل راجرز» در مجله ی نقد کتاب «نیویورک تایمز» بیان می کند:

ماندگارترین آثار براتیگان، داستان های کوتاه و اشعار او بوده است—آثاری کوتاه تر که دربردارنده ی لطافت طبع، تصاویر نوآورانه و پیچ و خم های غیرمنتظره ای است که باعث جلب مخاطبینی همیشگی شده است.

 

 

از میان کاج ها به بالا نگاه کردم و ستاره ی شب را دیدم. به رنگ قرمز دلچسبی در آسمان می درخشید. اینجا ستارگان به همین رنگ اند. همیشه به همین رنگ اند. دومین ستاره ی مغرب را در سمت دیگر آسمان پیدا کردم. نه به آن باابهتیِ ستاره ی اول اما به همان زیبایی. به پل فعلی و پل متروکه رسیدم. آن ها کنار هم در عرض رودخانه قرار داشتند. ماهی های قزل آلا در رودخانه می پریدند. ماهی قزل آلایی حدود بیست اینچ بالا پرید. به نظرم ماهی نسبتا قشنگی بود. می دانستم که تا مدت های زیادی در خاطرم خواهد ماند. کسی را دیدم که از جاده می آمد. «چاکِ» پیر بود که از «آیدس» می آمد تا فانوس های پل فعلی و پل متروکه را روشن کند. به آرامی راه می آمد چون خیلی پیر است. بعضی ها می گویند که او برای روشن کردن پل ها خیلی پیر است و بهتر است در «آیدس» بماند و سخت نگیرد. اما «چاکِ» پیر دوست دارد فانوس ها را روشن کند و صبح ها برگردد و خاموششان کند. «چاکِ» پیر می گوید هر کس باید کاری داشته باشد و کار او این است که پل ها را روشن کند.—از کتاب «در قند هندوانه»

 

 

 


 

 

 

به عقیده ی «جان یوهِیلِم» در مجله ی نقد کتاب «نیویورک تایمز»، به نظر می رسد آثار «براتیگان» ویژگی های دارد که باعث جلب نظر مخاطبین جوان می شود:

 

ریچارد براتیگان، نویسنده ای محبوب است. او هوشمندانه و موجز می نویسد؛ به مضامین و اسطوره هایی می پردازد که به جریان غالب فانتزی نزدیک است، بدون این که اثرش بیش از اندازه ثقیل یا طولانی شود. او شوخ طبع، قابل همذات پنداری و حتی بسیار سخندان است—که اکنون مزیت کمیابی است.

 

 

بعد مردم دیگر بیشتر از این کنجکاوی نمی کردند. چون «گریر» و «کمرون» به طرزی افسانه ای خونسرد بودند و اعتماد به نفسشان را هم از دست نمی دادند. همین اعتماد به نفسشان بود که مردم را پریشان می کرد. شخصیت «گریر» و «کمرون» جوری بود که آدم احساس می کرد آن ها می توانند در هر موقعیت، با کمترین تلاش، بیشترین نتیجه ی ممکن را به دست آورند. از ظاهرشان نمی شد فهمید که خلافکارند یا بی وجدان. انگار این اصل را که آدم چگونه می تواند با حداقل زحمت، بیشترین نتیجه ی ممکن را به دست آورد، درونی کرده بودند و جوری رفتار می کردند که انگار از چیزهایی که مردم عادی از آن ها بی خبرند، اطلاعِ خیلی دقیقی دارند. به دیگر سخن، در کارشان خبره بودند. هیچ کس دوست نداشت با آن ها دربیفتد، حتی وقتی هم که «کمرون» شروع می کرد به شمردن بعضی چیزها، یا در بازگشت به «سانفرانسیسکو» دم به دم بالا آورد و در شمارش دفعات آن به عدد نوزده رسید.—از کتاب «هیولای هاوکلاین»

 

 

 


 

 

 

 

 

«براتیگان» پس از انتشار رمان «سقط جنین: عاشقانه تاریخی 1966» در سال 1971، به منطقه ی «بولیناس» در «کالیفرنیا» نقل مکان کرد و پس از آن، تقریبا دیگر به سفرهای کاری نرفت. او در طول دهه ی 1970 به نوشتن ادامه داد و کتاب هایی همچون «در رویای بابِل» و «بارش کلاه مکزیکی» را خلق کرد، اما به گفته ی دوستان و نزدیکان او در آن برهه، «براتیگان» روز به روز منزوی تر و افسرده تر می شد. او در سال 1976 به ژاپن رفت و تا زمان مرگ، به صورت منقطع در این کشور زندگی کرد. طبق مدارک موجود، «ریچارد براتیگان» در سپتامبر سال 1984 دست به خودکشی زد و جسدش، حدود یک ماه پس از مرگ او پیدا شد. او زمانی نوشت:

 

«همه ی ما جایی در تاریخ داریم. جای من در ابرها است.»