«نسل بیت»: رهایی ادبیات از قید و بندها



«نسل بیت» هیچوقت از نظر تعداد و آمار، به جنبشی بزرگ تبدیل نشد اما از نظر تأثیرگذاری و جایگاه فرهنگی، از همه ی چارچوب های زیبایی شناسانه ی دیگر قدرتمندتر بود.

در دهه ی 1950 در ایالات متحده آمریکا، یک جنبش فرهنگی و ادبی جدید راه خود را به زندگی مردم باز کرد. «نسل بیت» هیچوقت از نظر تعداد و آمار، به جنبشی بزرگ تبدیل نشد اما از نظر تأثیرگذاری و جایگاه فرهنگی، از همه ی چارچوب های زیبایی شناسانه ی دیگر قدرتمندتر بود. ساختارهای مرسوم جامعه بلافاصله پس از پایان جنگ جهانی دوم، مورد ارزیابی مجدد قرار گرفت. همزمان با رشد اقتصادی پس از جنگ، دانشجویان در دانشگاه ها شروع به مطرح کردن سوالاتی درباره ی ماتریالیسمِ حکمفرما بر جامعه ی خود کردند. «نسل بیت» از دل همین سوالات به وجود آمد. آن ها کاپیتالیسم را مخرب برای روح انسان، و مانعی برای رسیدن به برابری اجتماعی در نظر می گرفتند. علاوه بر نارضایتی از فرهنگ مصرف گرا، نویسندگان «نسل بیت» همچنین به کوته فکری های نسل والدین خود تاختند. تابوهایی که در رابطه با صحبت های بی پرده درباره ی مسائل جنسی وجود داشت، از نظر آن ها ناسالم و احتمالا آسیب زا برای روان انسان در نظر گرفته می شد. نویسندگان «نسل بیت» در دنیای ادبیات و هنر، درست نقطه ی مقابل فرم گرایی رایج در اوایل قرن بیستم بودند. آن ها ادبیاتی را به وجود آوردند که جسارت و بی پردگی بیشتری داشت و در انتقال مفاهیم و احساسات، بسیار قدرتمند عمل می کرد. 

 

 

سبک های موسیقی زیرزمینی همچون «جاز» (یا جَز) برای این نویسندگان بسیار الهام بخش بود در حالی که جریان غالب، کاملا تهدید کننده و خصمانه جلوه می کرد. البته بسیاری از افراد، ادبیات «نسل بیت» را نه هنرِ جدی و بااهمیت، بلکه صرفا ابزاری برای جلب توجه در نظر می گرفتند. اما زمان ثابت کرده که تأثیر فرهنگی نویسندگان «نسل بیت» به هیچ وجه مقطعی و کوتاه مدت نبوده و اثرگذاری آثار آن ها، همچنان بر نسل های جدید نویسندگان و هنرمندان به چشم می خورد.

پدران بنیان گذار «نسل بیت» در اوایل دهه ی 1940 در دانشگاه کلمبیا با هم آشنا شدند. «جک کروآک» و «آلن گینزبرگ»، هسته ی مرکزی گروه اولیه را به وجود آوردند و تا سال ها، حامیان اصلی جهان بینی «بیت» باقی ماندند. افراد دیگری همچون «لوسین کار»، «جان هولمز» و «نیل کسیدی» نیز از اعضای اولیه ی گروه به حساب می آمدند اما نفوذ کمتری در تعیین مسیر جنبش داشتند. سطوح پایین و کمتر مورد توجهِ جامعه برای «نسل بیت»، درست به اندازه ی کلاس های دانشگاه ها می توانست مایه ی خلق آثار هنری باشد. نویسندگان «نسل بیت» علیرغم داشتن دیدگاه های ضد حکومتی و ضد دانشگاهی، همگی تحصیل کرده بودند و اغلب به طبقه ی متوسط جامعه تعلق داشتند. «جک کروآک» بود که واژه ی «نسل بیت» را به وجود آورد و این نام، ماندگار شد. «ویلیام اس باروز» از دیگر نویسندگان اصلی جنبش به حساب می آمد، اگرچه اندکی از معاصرین خود مسن تر بود و تجربه ی بیشتری داشت. «باروز» که برای خدمت در ارتش در خلال جنگ جهانی دوم فاقد شرایط لازم تشخیص داده شده بود، چندین سال را در نقاط مختلف کشور گذراند و شغل های عجیبی را تجربه کرد. آشنا شدن او با «کروآک» و «گینزبرگ»، به اتفاقی تحول برانگیز تبدیل شد چرا که تعاملات خلاقانه ی آن ها بود که به ادبیات «نسل بیت» زندگی بخشید.

 

تبعیدی ها می نشینند دور میز و غذای چرب و سرد می خورند، جدا از هم و خاموش، مثل سنگ. فقط صدای گوش خراش و شیهه طورِ زن صاحب خانه مدام می آید. تبعیدی ها با مردم شهر آمیخته اند و به سختی می شود تشخیص‌شان داد. اما دیر یا زود آن ها خودشان را با هیجانی نا به جا، که از دل‌مشغولی ویژه ی فرار ناشی می شود، لو می دهند. این هم تصویری از تبعیدگاه: کنترل، بدون آرامش یا تعادل درونی؛ آگاهی تلخ، بدون پختگی؛ هیجان و شور، بدون محبت و عشق. تبعیدی ها می دانند که هر ابرازِ خودانگیخته ی احساساتی منجر به بی رحمانه ترین مجازات ها می شود. جاسوس های تحریک کننده همواره با زندانی ها قاطی می شوند و می گویند: «راحت باش. خودت باش. احساسات واقعی‌ت رو بروز بده.» لی محکوم به این بود که راهِ فرارش منوط به رابطه با یکی از مردم شهر باشد و به همین خاطر زیاد به کافه ها می رفت.»—از کتاب «کریسمس گردی» اثر «ویلیام اس باروز»

نویسندگان این جنبش برای خلق بینش مشخص خود از فرهنگ و ادبیات، از منابع گوناگونی بهره بردند. چندین نویسنده ی بنیان گذار در این جنبش، شاعران مکتب «رمانتیک» را به عنوان تأثیرگذارترین عامل بر آثار خود برمی شمردند. «پرسی بیش شلی» و «ویلیام بلیک» اغلب به عنوان دو چهره ای شناخته می شوند که اثرگذاری ویژه ای بر زیبایی شناسی «نسل بیت» داشتند. البته علاوه بر این تأثیرپذیری از مکتب «رمانتیک»، گرایش های «سوررئالیستی» و «ابزورد» نیز در میان ها به چشم می خورد. آثار هنری خلق شده توسط مدرنیست های آمریکایی از بسیاری از جهات مورد انتقاد نویسندگان «نسل بیت» قرار می گرفت. فرم گراییِ «نئوکلاسیکِ» چهره هایی همچون «تی اس الیوت» به خاطر «بیش از اندازه دور بودن از زندگی و تجربه ی واقعی» توسط آن ها پس زده شد. «الیوت» جایگاه خود را به عنوان فردی «آکادمیک» کاملا پذیرفته بود اما در نظر نویسندگان «نسل بیت»، فقط یک نخبه گرای دیگر بود که تظاهر به بزرگی و فرهیختگی می کرد.

 

 

انتشار کتاب «زوزه» اثر «آلن گینزبرگ» در سال 1956، نقطه ی تحولی را در ادبیات «بیت»، و همین طور در ادبیات آمریکا به طور کلی، به وجود آورد. این شعر نسبتا طولانی که برای بلند خوانده شدن—حتی به شکل یک سرود—نوشته شده، نوعی بازگشت به سنت شفاهی بود که برای مدت ها نادیده گرفته شده بود. «گینزبرگ» با کتاب «زوزه»، خواننده/شنونده را به سفری به زیر سطح جامعه ی آمریکا می برد؛ معتادان، بی خانمان ها، فاحشه ها و کلاهبرداران در این اثر حضور دارند و خشمی شعله ور نسبت به سیستمی که انسان ها را به اطاعت و خودفروشی وادار می کند، در سراسر آن به چشم می خورد. تمام این ویژگی ها برای فرهنگ حاکم در دهه ی 1950 کاملا شوکه کننده بود. اما «گینزبرگ» صرفا در حال حرکت در مسیر الهام های هنری خودش بود. او از «والت ویتمن» به عنوان یکی از تأثیرگذارترین شاعران بر خود نام می برد و به وضوح می توان طنین هایی از کمینه گرایی موجود در اشعار «ویتمن» را در مجموعه آثار «گینزبرگ» مشاهده کرد. 

 

ملخ! ملخ! کابوس ملخ! ملخ که هیچ کس دوستش ندارد! ملخ مغزی! ملخ قاضی سختگیر / آدم ها! ملخ زندان به فهم نیامدنی! ملخ زندانخانه ی بی روح جمجمه و استخوان و کنگره ی غم ها! ملخ که بناهایش قضاوت اند! ملخ سنگ بیکران جنگ! ملخ دولت گیج! ملخ که ذهنش ماشین محض است! ملخ که خونش پول ریزی می کند! ملخ که انگشت هایش ده ارتش اند! ملخ که سینه اش یک دینام آدم خوار است! ملخ که گوشش یک قبر پر از دود است! ملخ که چشم هایش یک هزار پنجره ی کور است! ملخ که آسمان خراش هایش می ایستند در خیابان های دراز مثل یهوه های بی پایان! ملخ که کارخانه هایش خواب می بینند و غور غور می کنند در مه! ملخ که دودکش ها و شاخک اش تاج شهرهاست! ملخ که عشقش نفت بی پایان و سنگ است! ملخ که روحش الکتریسیته است و بانک ها! ملخ که فقرش شبح نبوغ است! ملخ که تقدیرش ابری از هیدروژن اخته است! ملخ که نامش ذهن است! ملخ که در او من تنها می نشینم! ملخ که در او من فرشته ها را خواب می بینم! مجنون در ملخ! بی عشق و نامرد در ملخ!»—از کتاب «زوزه»

 


 

همزمان با پایان دهه ی 1950 و شروع دهه ی پر آشوب 1960، «آلن گینزبرگ» به شکلی قابل توجه اشعار خود را تعدیل کرد. آثار او همیشه بیانی از آشوب های درونی و جست و جوی او برای معنا بود اما با گذر زمان و بالاتر رفتن سن، انرژی و شور و نشاطی که برای خلق آثاری همچون «زوزه» نیاز بود، دیگر در او وجود نداشت. او پس از شروع دهه ی 1960، بیشتر زمان خود را به عنوان استاد مهمان در دانشگاه های مختلف گذراند. همان سیستمی که «گینزبرگ» به آن پشت کرده بود، او را با آغوش باز پذیرفت و همین موضوع باعث شد عده ای، درستی و صداقت او را زیر سوال ببرند. با این حال، یکی از لذت های «گینزبرگ» در زندگی، معلم و استاد بودن برای دیگران بود. انتقال و القای شور و نشاط و باورهایش به نسل بعد، بهترین راه برای «گینزبرگ» بود تا بتواند مانند الگویش، «والت ویتمن»، به شاعری تأثیرگذار و جریان ساز تبدیل شود.

 

 

هیچ رمان نویسی در «نسل بیت» نتوانست مانند «جک کروآک»، توجه جامعه ی ادبی را به خود جلب کند و زندگی هیچ کدام از آن ها مانند او، پر از کشمکش، پریشانی و افسردگی حاد نبود. «کروآک» که در نهایت به خاطر اعتیاد به الکل جانش را از دست داد، هیچوقت از جایگاهش به عنوان «سخنگوی» نسل خود خشنود نبود. این نویسنده شخصیتی کاملا خجالتی داشت و مواجهه با بازخوردهای منفی از آثارش در سال های نخست فعالیتش، به هیچ وجه برایش آسان نبود. بزرگترین موفقیت او کتاب «در راه» بود: روایتی فلسفی از یک سفر که تکنیک «جریان سیال ذهن»، توهمات ناشی از مواد مخدر، و تحلیل هایی عمیق را در هم می آمیزد و اثری را خلق می کند که تا به امروز، تأثیرگذار باقی مانده است. این کتاب، شهرتی ناگهانی را برای «کروآک» به همراه آورد. حتی هم‌قطارانش در «نسل بیت» نیز از خلاقیت و تأثیرگذاری عمیقی که دوست ساکت و خجالتی‌شان از خود بروز داده بود، شوکه شده بودند. او علاوه بر رمان و فلسفه، مطالب زیادی را درباره ی هنر داستان نویسی (یا حداقل نگرش های خودش از این هنر) به رشته ی تحریر درآورد. تأملات نیمه نبوغ آمیز و نیمه نامفهوم «کروآک» بر فرآیند خلق ادبیات، پنجره ای به جهان بینی «نسل بیت» است. می توان گفت «جک کروآک» شکننده ترین چهره در میان نویسندگان «نسل بیت» بود. فشار ناشی از شهرت و بودن در کانون توجهات، او را از پای درآورد. 

 

همین رویایم کار دستم داده بود، رویای مُهمل و احمقانه ی این که چه باحال می شد اگر به جای امتحان کردن راه ها و جاده های مختلف، فقط دنبالِ یک خط قرمز بزرگِ سرتاسری آمریکا را بگیری و بروی. تو نیوبرگ باران قطع شد. پیاده رفتم تا دم رودخانه، و مجبور شدم تا نیویورک را با اتوبوس بروم، که پُر بود از هیئت نمایندگان معلم های مدارس که داشتند از تعطیلات آخرِ هفته شان در کوهستان برمی گشتند ــ هِی زرزِر، هی وِروِر، من هم به خاطر آن همه پول و وقتی که تلف کرده بودم بد و بیراه می گفتم، و با خودم فکر می کردم که خبر مرگم می خواستم بروم غرب و آن وقت تمام روز و شب بالا و پایین رفتم، شمال و جنوب، انگار این سفر نمی خواهد شروع شود. بعد قسم خوردم که فردایش باید در شیکاگو باشم، برای این که خاطرجمع شوم سوار اتوبوس شیکاگو شدم، بیشترِ پولم را دادم، و برایم اهمیتی هم نداشت، فقط مهم این بود که باید فردا شیکاگو باشم.»—از کتاب «در راه»

 


 

 

اگر «ویلیام اس باروز» هیچ اثر دیگری به جز رمان «ناهار لخت» خلق نکرده بود، باز هم یکی از برجسته ترین نویسندگان «نسل بیت» به حساب می آمد. او شاید بیش از سایر هم عصرانش، روحیه ی بی پروایی و بی باکی را از خود نشان می داد؛ روحیه ای که «نسل بیت» اساسا با آن شناخته می شد. «باروز» در مکزیکوسیتی به شکلی تصادفی گلوله ای را به سر همسر اولش، «جین والمر» شلیک کرد! تنها دلیلی که «باروز» در مکزیک بود، اجتناب از دستگیری و حبس احتمالی در ایالات متحده بود. زندگی پرآشوب و عجیب او به شکلی طبیعی در آثار ادبی اش نیز نمود داشت. بی اعتنایی آشکار «باروز» نسبت به تکنیک های مرسوم روایی، به نوعی وضعیت روحی و روانی او را بازتاب می داد چرا که این نویسنده همیشه درگیر اعتیاد به الکل و مواد مخدر بود. کتاب «ناهار برهنه» رمانی سخت و گاها شوکه کننده است، اگرچه مخاطبین به خاطر سبک خاص این اثر، و تکنیک های زبانی و خلاقیت منحصر به فرد آن، همچنان به این کتاب جذب می شوند. 

 

 

نویسندگان «نسل بیت» تأثیری ماندگار را بر ساختار جامعه ی آمریکایی مدرن گذاشتند. کتاب «زوزه» اثر «گینزبرگ»، محدوده های ادبیات «قابل قبول» و مورد پذیرش اجتماع را به شکل قابل توجهی گسترش داد. سانسور به عنوان نیرویی برای جهت دهی به گفتمان های عمومی، حداقل در حوزه ی ادبیات، از میان برداشته شد. شاید مهم تر از آن، نویسندگان این جنبش باعث شدند بحث های مربوط به بوم شناسی و حفاظت از محیط زیست، به مرکز توجهات آورده شود. مسئله ی حفاظت از محیط زیست تا قبل از دهه ی 1950 میلادی، به شکلی که اکنون آن را می شناسیم، وجود نداشت. علاقه ی «نسل بیت» به موضوعات فلسفی آمریکای لاتین و شرق، باعث شکل گیری اخلاقیات مدرن مربوط به حفاظت از محیط زیست شد. شعر مدرن تحت تأثیر این جنبش، از قید و بندهای ساختاریِ گذشته رها شد و همه فرصت این را پیدا کردند که به هر سبک و طریقی که می خواهند، احساسات و تفکرات خود را بیان کنند. 

 

آتش «نسل بیت» به همان سرعتی که شعله ور شده بود، فروکش کرد. جای خالی آن ها به سرعت توسط «بیتنیک ها» پر شد. علیرغم اسم های مشابه، «بیتنیک ها» شباهت های اندکی با «نسل بیت» داشتند. آن ها به جای یک جنبش یا ایدئولوژی، بیشتر نوعی مد و «فَشن» را ارائه دادند. به طور مشخص، بیتنیک ها مردانی رها از قید و بندها، علاقه مند به شعر و با ریش بُزی بودند که معمولا لباس های مشکی می پوشیدند. شاید بتوان گفت که این ظاهر به خصوص، نتیجه ی مصرف گرایی و الگوبرداری جامعه از زیبایی شناسی «نسل بیت» بود. اگر این گفته صحت داشته باشد، پس نویسنگان «نسل بیت» توسط همان فرهنگی که قصد به زیر کشیدنش را داشتند، به یک الگوی تجاری تبدیل شدند. 

 

نویسندگان «نسل بیت» همچنین در شکل گیری جنبش هیپی ها در دهه ی 1960 نیز بسیار تأثیرگذار بودند، اگرچه شاید خودشان چندان علاقه ای به مطرح کردن این ادعا نداشته باشند. هیپی ها که از فرهنگی جایگزین سخن می گفتند، به طور کلی از حمایت فکری عمومی که «نسل بیت» در دهه های 1940 و 1950 از آن خود کرده بود، برخوردار نبودند. برای ایجاد جنبشی تأثیرگذار و تغییر یک سیستم، میزانی مشخص از آگاهی درباره ی ساز و کارهای درونی آن سیستم مورد نیاز است. نویسندگان «نسل بیت»، تحصیل کرده تر و فرهیخته تر چیزی بودند که در نگاه اول به نظر می رسیدند. عصیان هنری این نسل تأثیرگذار حساب شده بود و آن ها از پیشینه ی ادبی و فرهنگی جامعه ی خود، آگاهی کامل داشتند.