روث وارینر سیونهمین فرزند از چهلوچهار فرزند پدرش بود. او در روستایی در مکزیک زندگی میکند که مسئولان محلی چشمانشان را روی اعتقادات و اعمال عجیب سکنة آنجا بستهاند. واعظان کلیسایشان حین موعظهها به مردم میگویند که خدا گناهکاران را با نابود کردن گیتی از بین میبرد و زنان فقط از طریق ازدواج با مردان چندهمسره و به دنیا آوردن فرزندان زیاد میتوانند راهشان را به بهشت باز کنند. هنگامی که سه سال داشت پدرش به دست عمویش به قتل میرسد و مادرش همسر مرد چندهمسرة دیگری میشود که بارها به او و خواهر و برادرهایش دستدرازی میکند. اکثر جمعیت روستایی که او در آن بزرگ میشود پیرو فرقة مورمونیسم بودند و سالها پیش از آمریکا به این منطقه مهاجرت کرده بودند. پیروان این فرقة محافظهکار و مرموز بر این باورند که آمریکا بابل دنیای امروز است و چیزی نمانده که با خاک یکسان شود.
کتاب «آوای سنگریزه» روایتگر دوران خردسالی تا نوجوانی روث و چگونگی فرار او و خواهر و برادرانش از روستایشان است.
کتاب آوای سنگ ریزه