کتاب هنر در لحظه زندگی کردن

Present Over Perfect
کد کتاب : 27350
مترجم : معصومه محمودی
شابک : 978-6008812869
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 198
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2016
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 23
زودترین زمان ارسال : 10 اردیبهشت

معرفی کتاب هنر در لحظه زندگی کردن اثر شانا نیکوئست

در کتاب "هنر در لحظه زندگی کردن" ، نویسنده ی پرفروش نیویورک تایمز "شانا نیکوئست" ، شما را دعوت می کند تا چشم انداز زندگی خود را در نظر بگیرید و با آنچه که در پیش رو می بینید، فشار ناشی از تلاش برای بی نقص بودن را پشت سر بگذارید و شروع به تغییر دادن زندگی خودتان کنید تا با آرامش در بحبوحه ی آشفتگی ها یا روزمرگی های زندگی حضور داشته باشید. کتاب "هنر در لحظه زندگی کردن" که به سبک گرم و دلپذیر "شانا نیکوئست" نوشته شده است، به مهم ترین تحول در زندگی او و شاید مخاطبان کتاب می پردازد که پشت سر گذاشتن شلوغی و زندگی بی مبالات و کشف دوباره شخصی است که شما از خود ساخته اید.
"هنر در لحظه زندگی کردن" دستی است که شما را از فشار ثابت برای انجام سریعتر کارها، فشار بیشتر و تولید بیشتر ، در حالی که تصویری فرسایشی از رسیدن به کمال را حفظ می کنید ، رها می کند . "شانا نیکوئست"، روایتی صادقانه از آنچه باعث شده است تا او این سفر را آغاز کند ارائه می دهد و با دیدی قانع کننده از روشی کاملا جدید برای زندگی صحبت می کند ، در حالی که زندگی وی سرشار از لطف ، استراحت ، سکوت ، سادگی ، دعا و ارتباط با افرادی شده است که برای هر انسانی از همه چیز مهم تر هستند. این کتاب به ما روش هایی برای سپری کردن زندگی آرام و بدون اضطراب را در قالب داستان زندگی شخصی نویسنده ارائه می دهد. اگر فکر می کنید به دلیل داشتن زندگی در عصر حاضر و نگرانی ها و مشغله های آن از نظر روانی در شرایط دشواری قرار دارید، بدون معطلی به سراغ این کتاب بروید.

کتاب هنر در لحظه زندگی کردن

شانا نیکوئست
شانا نيكوئست (Shauna Niequist) نویسنده پرفروش در نیویورک تایمز از نارنگی های سرد، تلخ، نان و شراب، طعم دهنده، و Present Over Perfect است. او با هارون ازدواج کرده است و آنها به همراه پسرانشان هنری و مک در شیکاگو زندگی می کنند.شانا یک كتاب، یك ساحل ساحلی و اجتماع پرشور مردم به ویژه در اطراف میز است.
نکوداشت های کتاب هنر در لحظه زندگی کردن
Most of the teachers I’ve had didn’t think they were teaching me anything; they just thought we were friends. Shauna is that kind of friend, and this is that kind of book. As you turn these pages, you’ll be reminded about what you have loved, where you’ve found your joy, and perhaps what you’ve misplaced along the way. Most of all, you’ll be guided into an honest conversation about your faith and where you want to go with it.
بیشتر معلمانی که داشته ام بیش از اینکه فکر کنند چیزی به من می آموزند، فکر می کردند که با هم دوست هستیم. شانا از همان دوست هاست واین اثر از همان کتاب هاست. وقتی این صفحات را ورق می زنید ، آنچه را که دوست داشته اید ، جایی که شادی خود را پیدا کرده اید و شاید آنچه در این مسیر اشتباه کرده اید، به شما یادآوری می شود. بیشتر از همه ، شما به یک گفتگوی صادقانه درباره ایمان خود و جایی که می خواهید با آن بروید هدایت خواهید شد.
Bob Goff, author of Love Does

I have already read this book seven times. It’s about pursuing the present over the perfect---but it is nonetheless a nearly perfect thing, a nearly perfect book. Shauna speaks exactly to my condition.
من پیش از این هفت بار این کتاب را خوانده ام. این اثر در مورد دنبال کردن زمان حال به جای ایده آل است - اما با این وجود خود این اثر یک چیز تقریبا کامل یا به اصطلاح یک کتاب تقریبا کامل است. گویی شانا دقیقا از شرایط من صحبت می کند.
Lauren Winner, author of Girl Meets God, Still, and Wearing God

قسمت هایی از کتاب هنر در لحظه زندگی کردن (لذت متن)
متوجه شده ام در زندگی مان چندین مسیر مهم برای دگرگونی و تحول ما وجود دارد که بی شباهت به این تغییرها نیستند؛ جایی که گذشته دیگر گذشته و آغازی نو فرارسیده است. این سفر برای من تقریبا چهار سال طول کشید. سفری که از خستگی، چندکاره بودن و زندگی آشفته و پرجنجال آغاز شد و درنهایت به آرامش، ارتباط و آسودگی رسید. وقتی به پشت سر نگاه می کنم، می توانم دوره هایی از تحولات دیگری را در زندگی ام ببینم. یکی از آن ها برمی گردد به سال آخر دانشگاه؛ یعنی زمانی که آن حس آشفتگی و جدایی را پشت سر گذاشته و دوباره ارتباطم با خدا، مردم، کلام و مسیرش را ازسر گرفتم. تحول دیگر در ۲۹ سالگی ام بود که از شغلی که بیش از اندازه دوستش داشتم اخراج شدم. آن زمان باردار هم بودم و قرارداد کتابی پیش رویم بود که برای تمام کردنش بسیار نگران بودم. آن فصل از زندگی ام درست مثل فرازونشیب های تند یک گردنه بود، مثل وصل شدن به مسیرهای جدید زندگی، نوشتن، مادرشدن؛ درحالی که با تمام توانم به شغل و هویتی چنگ انداخته بودم که دیگر متعلق به من نبود.

سه شنبه عصر بود که تلفن زنگ خورد. تلألو نور خورشید از پنجره می تابید. لباس هایم را روی تخت گذاشتم. نور خورشید به پتوهای نقره ای و پارچه ی مخملی سفید درخشش بیشتری می داد و من تل کوچک شلوارهای مک و پیراهن های هنری را مرتب می کردم. اگر پنج سال پیش یا حتی پنج ماه پیش به من می گفتند چنین فرصتی برایم پیش خواهد آمد، هرگز باور نمی کردم. پشت تلفن خیلی خوش حال و ذوق زده شده بودم. جوابم مثبت بود؛ اما طبق تشریفات گفتم باید با همسر و مشاورم صحبت کنم. تلفن را قطع کردم و به جای اینکه شگفت زده شوم و آدرنالین خونم زیاد شود، نگران بودم. عصبی بودم و می ترسیدم؛ انگار می خواستم قایم شوم. چند دقیقه در خانه قدم زدم و سعی کردم افکارم را حلاجی کنم. خودکار و کاغذ برداشتم و شروع کردم به نوشتن.