اندیشد و معتقد است فلسفه تاجایی معنا دارد که در خدمت این هدف و هشدار نسبت به نیازهای آن باشد. برای مورافسکی، هر ایده ی تازه و هر تازه ی رسیدن به آن باید ابتدا آزمونی را از سر بگذراند که ربط آن را با موقعیت ها و امور مبرم زندگی انسان اثبات کند. پسامدرنیه، و بیش و پیش از همه پسامدرنیسم –یعنی دست آوردهای نظری و عملی آن در تمامی جنبه های فرهنگی و اخلاقی و هنری- نیز از این آزمون مبرا نیست. او در این کتاب می کوشد مدرنیسم را به شیوه یی عرضه کند که درک تقابل آن با پسامدرنیسمی که او را می شناسد آسان تر شود، و پرسش هایی را به میان می کشد که معتقد است خردورزان دنیای انگلیسی زبان به اندازه ی کافی در آن تعمق نکرده اند.
(ماجراجویی پسامدرنیسم را به دلیل تبعیت از وضعیت موجود مثبت نمی دانم. رقص روشنفکرانه پیرامون بت های جدید، رقصی که همه ی بنیادها را به کناری می نهد و مصرف گرایی پیروزمند را ستایش می کند، از نظر من مذموم است و بنابراین نمی توانم ناظر خاموش این جهش تازه ی فرهنگی باشم. پس بگذارید مبارزه ی من با پسامدرنیسم هم چون واکنش گریزناپذیر دن کیشوت در برابر این همه سانچوپانزا قلمداد شود. اما مگر نشانه های بیماری فرهنگ و تمدن در آستانه ی هزاره ی بعدی چیزی جز این به ما می گویند که از مخالف خوانی دن کیشوت وار گریزی نیست؟)
کتاب دردسرهای پسامدرنیسم