تشدید تدریجی جنگ ها، دیوان سالاری شدن مقام و منصب، افزایش مالیات، تحلیل رفتن تحت الحمایگی، همگی در یک جهت به سمت اضمحلال تعیین کننده پدیده ای انجامید که مونتسکیو در سده بعد با حسرت به عنوان «قدرت های میانجی» بین سلطنت و مردم نظریه پردازی کرده بود. به بیان دیگر، هنگامی که قدرت طبقاتی نجیب زادگان شکل دیکتاتوری مرکزگرا را یافت که زیر لوای سلطنت اعمال می شد، نظام های متکی بر مجالس فرو پاشید. البته، قدرت بالفعل سلطنت به عنوان یک نهاد به هیچ وجه لزوما با قدرت شاه منطبق نبود: حاکمی که عملا دولت را رهبری و سیاست را هدایت کند، استثنایی بود، اگرچه هنگامی که این دو برهم منطبق می شدند، به دلایلی واضح وحدت خلاقانه و کارایی حکومت استبدادی اغلب به اوج خود می رسید (لویی چهارم و فردریک دوم).
لطفا این کتاب رو موجود کنید