شاه هیچ گاه دین خود را به روزولت فراموش نکرد و پس از سقوطش نیز در مصاحبه های خود از او به عنوان «دوست من آقای روزولت» یادمی کرد! یک روز اواخر سپتامبر بود که داناوان مرا به دفترش فراخواند...یادم نمی آید دقیقا از من خواست چه کاری انجام دهم اما یادم نمی رود همین که می خواستم دفترش را ترک کنم دوباره مرا صدا زد و گفت: «کیم، نظرت در بارۀ آنچه در ایران روی می دهد چیست؟ می دانی که ایران برای ما منطقۀ خیلی مهمی است.» البته در آن لحظه مجبور بودم تأیید کنم اما دقیقا من چه کمکی می توانستم به وقایع ایران بکنم؟ آن زمان حتا نمی دانستم ایران کجای نقشه است. به همین دلیل خیلی جدی و بی روح گفتم: «به نظرم که خیلی مهم و جدی است.» دقیقا زمانی که اتاق او را ترک کردم ایران را روی نقشه پیدا کردم و در دایرۀالمعارف در بارۀ ایران خواندم و سعی کردم از اخبار ایران آگاهی بیابم. همین تعهد کاری در آن لحظه مرا به ایران گره زد و تمام زندگی من را تحت تأثیر قرار داد.
چرا نمیچاپی ؟