حدود دوسالی میشد که «لیلا» برای تحصیل به آمریکا رفته بود. خواهرش «فریبا» ازدواج کرده و برای دومینبار صاحب فرزند میشد. یک روز که در کتابخانة دانشکده میخواست برای فریبا نامهای بنویسد، با «اردشیر» دانشجوی ایرانی، آشنا شد. حدود ده سال بود که او با خانوادهاش به امریکا آمده بودند. آنها از خانوادة مرفهی بودند که به تشویق دوست قدیم پدرش به آمریکا مهاجرت کرده بودند. دوست پدرش، دختری به نام «فرناز» داشت که هر دو خانواده و خود فرناز، خواهان ازدواج اردشیر با او بودند. اما اردشیر، فرناز را مانند خواهر خود میدانست و تمایلی به این وصلت نداشت. او بعد از دیدن لیلا، به او علاقمند شد و تصمیمگرفت خانوادهاش را راضی به ازدواج خود با لیلا کند. این تصمیم، مسیر زندگی هر دو را تحت تاثیر قرار داد.
کتاب پیمان فراموش نشده