"هرچیز حدی دارد، حتی تصمیم آدم به کلنجار رفتن با واقعیات. وقتی آدم به آن حد رسید، دیگر کاری نمی شود کرد. واقعیات باید بروند یکی دیگر را پیدا کنند."
کتاب "خداحافظ گاری کوپر"، رمانی فلسفی، سیاسی، نوشته ی «رومن گاری» نویسنده فرانسوی است. خاستگاه مضمون داستان، از دل فرار کردن از جهان مدرن و ناپاکی هایش، سیاست ورزی، تبعیض و ریاکاری مردمانش است. این کتاب، روایت داستان جوان 21 ساله آمریکایی به نام لنی است که از جنگ و دنیای آن متنفر است و از آنجا که نمی خواهد در جنگ با ویتنام شرکت کند، وطن و زادگاه خود و تمام تناقض های سیاسی و اجتماعی اش را ترک می کند و به خانه دوست روشن فکرش، باگ، در ارتفاعات سوییس می رود. تنها چیزی که لنی جوان از آن فضای محبوس و تاریک با خود می برد، عکسی از «گاری کوپر» است که همیشه در جیبش به همراه دارد و گاه با نگاه کردن به آن، بارقه ی امیدی از میان نفیر تاریکی دنیای اطراف، وجودش را گرم و روشن می کند. او اکنون به شعار همیشگی خود "آزادی از همه تعلقات" پناه برده است و به آن جامه عمل پوشانده است اما دیری نمی پاید که رشته ی عقاید و افکاری را که در تمام عمرش در ذهنش پایه گذاری کرده بود، در مواجهه با رویایی نوپا و دل گرم کننده به خطر زوال می افتد.
در کتاب"خداحافظ گاری کوپر" عموما شاهد زبان تند و نگاه منتقدانه نویسنده نسبت به سیاست و دولت ها و جنگ هستیم اما این امر در فصل اول کتاب بسیار برجسته تر و صریح تر دیده می شود. از نگاه نویسنده، هیچ دولت و هیچ حزبی از نقد در امان نیست و رومن گاری با زبانی هجوگونه، همه سو را هدف می گیرد. از آمریکا، فرانسه، سوییس و کوبا گرفته تا عشق و دین و سوسیالیسم و ایدئولوژی ها و لنین و کامو و پلیس و سیاستمداران و مردان و زنان و تقریبا هر چیزی به ذهن می رسد! اگر جنگ ویتنام به سخره گرفته می شود همزمان مخالفین آن هم بی نصیب نمی مانند.
این کتاب در دهه ی شصت میلادی منتشر شد. در دهه ی شصت میلادی آمریکا در جنگ با ویتنام بود. دوره ای که اعتراض های گسترده ای را نسبت به موضع آمریکا از طرف گروه های مختلف اجتماعی، جوانان و روشن فکران در داخل آمریکا به راه انداخت و به همین دلیل داستان جوانی بیزار از جنگ و دنیای مدرن و سیاست های آن پیوند تنگاتنگی با وقایع زمان خود دارد که همین امر موجب همذات پنداری جوانان آن دهه با کتاب و اقبال بسیار آنان نسبت به آن شد.
عنوان کتاب"خداحافظ گاری کوپر" از این دیدگاه برمی آید که دیگر قهرمان بی پروا و بی تقصیری که همیشه در سینمای آمریکا به تصویر کشیده شده بود، کارگر نمی افتد.
این رمان با جملات هوشمندانه، زیبا و هنرمندانه ی فراوان در خصوص زندگی انسان امروز و مفهوم آن و نیز با طنز ظریفی که سایه به سایه در داستان به کار می رود، خوانندگان خود را چنان به وجد آورده که موجب شده عده ای رومن گاری را با «سلین» نویسنده ی بزرگ فرانسوی مقایسه کنند.پدر و مادرش این خانه ی کوهستانی را در ارتفاع دو هزاروسیصد متری برایش ساخته بودند، زیرا در این ارتفاع از تنگ نفس اثری نبود. اما باگ در این ارتفاع هم نفس راحت نمی کشید. روان پزشکش در «زوریخ» می گفت: «این از ایده آلیسم او است» او حاضر نبود خود را بپذیرد. ضد طبیعت بود. اما یک ضد طبیعت نخبه. خلاصه بدشانسی از این بدتر چه می خواهید؟ این خانه خیلی گران تمام شده بود. سنگ هایش را یکی یکی با سورتمه تا نوک کوه بالا کشیده بودند. به یک قلعه جنگی می مانست که روی یک صخره برپا شده باشد. دهکده ولن (Wellen) هفت صد متر پایین تر از آن بود. ابیگ (Ebbig) از آن جا پیدا بود. آن جا ابرها را زیر پای خود می دیدی. دور و بر آن از هر جای دیگری، شاید به جز هیمالیا، برف بیش تر بود. همه چیز در این خانه زیبا بود و شکوهمند.
این قدر بچه نبود که بگذارد عزیزترین چیزش را، آزادیش را از او بگیرند. حتی از پول و پله می ترسید. پول بد تله ایست. اول آدم صاحب پول است، بعد پول صاحب آدم می شود.
لنی شب ها اسکی هایش را به پا می کرد و می رفت بالای کوه. قدغن بود، چون خطر ریزش بهمن بود. اما لنی به خود اطمینان داشت. مرگ آن بالا سراغ او نمی آمد. می دانست که مرگ آن پایین در انتظار اوست، آن جا که قانون و پلیس و اسلحه هست؛ برای او مرگ، همرنگ شدن با جماعت بود.
لنی اول با عزّی که یک کلمه هم انگلیسی نمی دانست رفاقت به هم زد، و به همین دلیل روابط شان با هم بسیار خوب بود. اما سه ماه نگذشته بود که عزّی شروع کرد مثل بلبل انگلیسی حرف زدن و فاتحهٔ دوستی شان خوانده شد. دیگر دیوار زبان میان شان بالا رفته بود. دیوار زبان وقتی بین دو نفر کشیده می شود که هر دو به یک زبان حرف می زنند، آن وقت دیگر نم توانند یک کلمه از حرف های همدیگر را بفهمند.
کتاب رو خیلی دوست داشتم برای من بیشتر از «چه گفتن»، «چگونه گفتن» مهمه و رومن گاری بسیار قشنگ نوشته موضوع هم با سلیقهم سازگار بود
چهار روز میشد که او را ندیده بودم. چهار روز کم نیست. یک عمر است. هواپیماها در یک ساعتش دو هزار کیلومتر راه میروند. این قسمتش تو کدوم صفحه کتابه
من وقتی 15 سالم بود این کتابو خوندم و به شدت دوسش داشتم .
این یه اثر عامه پسند نیست که همه دوست داشته باشن، باید اهلش بود، تا فهمید.
تقریبا۵۹ صفخه اش رو خوندم
دریغ از یه ذره فهمیدن،واقعا سر در نمیارم کتاب چی میگه ولی ول نمیکنم تا بفهمم باید اطلاعات خاصی داشته باشی تا بفهمی؟
بسیار لذتبخش! اگر به آثار نویسندگانی مانند چارلز بوکوفسکی و جان فانته علاقه دارید ، از مطالعهی این اثر رومن گاری لذت خواهید برد.
100 اول عالیه ولی بعد از اون دیگه چنگی به دل نمیزنه.
بسیار دلچسب و متفاوت البته با ترجمه عالی سروش حبیبی
کتاب رختکن بزرگ از این نویسنده رو بیارید لطفا
کتاب خداحافظ گاری کوپر نوشتهی رومن گاری، نویسندهی فرانسوی است. این رمان یک رمان معمولی نیست؛ بلکه میتوان آن را اثری همزمان سیاسی و فلسفی دانست. شخصیت اصلی این داستان لنی جوان 21سالهای است که برای فرار از جنگ ویتنام به سوئیس و خانهی دوست روشنفکرش باگ در کوههای آلپ میگریزد؛ خانهای که پناهگاه جوانهای دلزده از تمدن شده است. آدمهایی که میخواهند از جهان پر از سیاستورزی، تبعیض و ریاکاری دور باشند. بیشتر این جوانها هم آمریکایی هستند. شاید به تعبیر لنی «وقتی آدم کشوری به این بزرگی و نیرومندی پشت سر دارد، راهی جز فرار برایش نمیماند.» لنی شخصیت جالبی دارد. او عاشق اسکی است و اعتقاد دارد قوانین زندگی فقط در ارتفاع بالاتر از 2000 متر قابلقبولاند. برخی شخصیت لنی را شبیه شخصیتهای چیناسکی، فردینان و هولدن در آثار بوکفسکی، سلین و سلینجر میدانند؛ چون او هم مانند این شخصیتها خود را در تعاریف و قالبهای کلیشهای جامعه جای نمیدهد.
شاید دو تا هم زیادش بود، یه سری دیالوگ ضد آمریکایی و ضد لیبرالیسم ولی عموما بی هدف و بدون داستانی جذاب... با ضد آمریکایی بودنش مشکلی ندارم ولی اینکه اصلا رمان نبود... قصه ای نداشت... الکی معروف شده معلوم نیست چرا
وقتی یک کار ترجمه شده رو میخونم دلم میخواد با دیدگاه و فرهنگ و ذهنیت نویسنده آشنا بشم با فرهنگ عامه اون نویسنده و مطلبی که نوشته پس چرا پر از اصطلاحات فارسیه منظورم کلمه هایی که فقط فقط مختص فرهنگ ماست مختص گویش عامیانه ماست ،داستان فارسی که نمیخونم .جن و بسم الله... پالانش کج بود ...درآن ولایت.... یعنی مترجم نمیتونست کلمات بهتری که به اون فرهنگ و زبان نزدیکتر باشه انتخاب کنه میخواستم داستان فارسی بخونم کتاب هایی بهتری هم بود انتخاب کنم این موضوع واقعا منو اذیت میکنه
از مترجم دفاع نمیکنم ولی به عنوان کسی که مترجمی خونده میگم توی ترجمه یکی از مهمترین اصول اینکه فرهنگ رو به زبان مقصد نزدیک کنی! وگرنه خواننده چه برداشتی داشته باشه، شاید بی مفهوم بشه. همه مثل شما دنبال کشف نیستن و باید عامه را دید. میتونید زبان اصلی بخونید :)
کتاب خداحافظ گاری کوپر را میتوان به دو بخش اصلی تقسیم کرد. در بخش اول با لنی و دیدگاههای او آشنا میشویم که فلسفه بسیار خواندنی و جذابی برای خود دارد و در بخش دوم جس وارد داستان و زندگی لنی میشود. در بخش دوم با دانشجویانی آشنا میشنویم که درباره مسائل مختلف بحث و تبادل نظر میکنند که جس هم یکی از این دانشجوها است. لنی هنگامی که برای پیدا کردن کار از ارتفاعات پایین آمده، جس را میبیند که برخلاف سنت فکریاش، به نوعی گرفتار او میشود.
سومین کتابی که معتقدم نخواندنیست! در قفسهی نخواندنیهایم میگذارمش...
ودوتای قبلی چی بودن؟
دقیقا منم نصفه رهاش کردم نمیدونم چرا جذبش نشدم
این کتابی هست که سه چهار باری خوندم و هر بار بر حسب وضع زمان و نوع حالی که دارم مثل یه تجربه جدید بوده. کتاب خوب بسیار هست که از لحاظ ادبی سرتر باشه ولی برای من عشق همین کتابه. به نظرم فقط بخونیدش و انتظار یه شاهکار ازش نداشته باشید و حال کنید باهاش.
چنگی به دل نمیزنه
سلام.کتاب خدا حافظ گاری کوپر که از طریق ایران کتاب خرید کردم چرا از صفحه ۷ شروع شده .لطفا پیگیری نمایید
منم سفارش دادم این کتاب رو و الان دیدم که از صفحه 7 شروع شده :( جریانش چیه؟ چرا اینطوره؟ لطفا پیگیری کنید
سلام و وقت به خیر. این مشکل چاپی در تعدادی از نسخههای این کتاب وجود داشته است. با پشتیبانی ایرانکتاب تماس بگیرید که همکاران ما برای انجام فرایند تعویض کتاب راهنماییتون کنند. متشکریم از شما
من ترجمه سروش حبییبی را خوندم شکی در ترجمه هاش نیست. کتاب هم عالی یک کتاب فلسفی تاثیرگذار که کمی طنز هم چاشنی اون هست.
داشتن اطلاعات سیاسی، تاریخی و جغرافیاییِ بیشتر، کمک زیادی به فهم بهتر کتاب میکنه.