کتاب شبح سرگردان

The Dance of Genghis Cohn
(رقص چنگیز کوهن)
کد کتاب : 11897
مترجم :
شابک : 978-9644486180
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 343
سال انتشار شمسی : 1394
سال انتشار میلادی : 1967
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب شبح سرگردان اثر رومن گاری

کتاب "شبح سرگردان" نوشته رومن کاتسف معروف به "رومن گاری" میباشد.او که در کار هایش به مسئولیت پذیری اجتماعی و اخلاق مداری استفاده فراوان میکند،در این اثر نگاهی متفاوت را ارائه میدهد.

"شبح سرگردان" بیش از آنکه خواننده را درگیر فراز و نشیب های داستانی کند،با نقد قدرت طلبی انسان ها در طول تاریخ به مخالفت می ایستد و در این مخالفت هیچ تبصره قائل نشده و حتی به کشورش اسرائیل به طور نمادین اتهاماتی وارد میکند.

او اشاره میکند که قدرت طلبی انسان ها در طول تاریخ قربانیان بسیاری گرفته و شخصی که دست به چنین جنایاتی میزند میتواند با هر نژادی باشد چه یهوی و چه نازی!

بر خلاف اثر قبلی خود که اتهام سنگینی بر کشتار یهودیان توسط نازی ها میزند،"رومن گری" در این اثرش یهودیان را هم نقد کرده و دیدگاهش نسبت به ماهیت کشتن انسان ها تغییر کرده و موضوع را صرفا از دیدگاه انسان بررسی میکند بدون دخالت دادن رنگ پوست و نژاد و یا ملیت.

کتاب "شبح سرگردان" داستان یک یهودی درد کشیده است که در جریان قتل عام یهودیان در آلمان کشته میشود.اما این یهودی نمیخواهد با قدرت های آلمانی دست برادری و دوستی بدهد و نیت او بنا نهادن کشوری بنام اسرائیل است.کشوری که با گذر زمان نقش قدرت بر خود گرفته و اینبار اوست که دست به جنایاتی دیگر میزند.

کتاب شبح سرگردان

رومن گاری
رومن گاری با نام اصلی رومن کاتسف (Roman Kacew) در ۸ مه ۱۹۱۴ میلادی در شهر ویلنا (اکنون: ویلنیوس، واقع در لیتوانی) در خانواده ای یهودی به دنیا آمد. پدرش (آری-لیب کاسو) کمی بعد در ۱۹۲۵ میلادی خانواده را رها کرد و به ازدواج مجدد دست زد. از این هنگام او با مادرش، نینا اوزینسکی (کاسو)، زندگی می کرد، ابتدا در ویلنا و سپس در ورشوی لهستان. رومن در دوران زندگی سیاسی اش حدود ۱۲ رمان نوشت. به همین دلیل بسیاری از کارهایش را با نام مستعار می نوشت. مادامی که با نام مستعار امیل آژار به نویسندگی می پرداخت، ت...
قسمت هایی از کتاب شبح سرگردان (لذت متن)
آن ها در موهبت نادانی نفس می کشند! مرده هایی هستند که هرگز نمی میرند. حتی می توانم بگویم که هرچه بیشتر بکشی شان، بیشتر جلو چشمانت می آیند. هنگامی که ما داشتیم گورهامان را می کندیم و اس اس ها سلاح هاشان را آماده می کردند، از رفیق اسیری که بغل دستم مشغول کندن زمین بود _ سیوما کاپلوتسنیک _ پرسیدم راجع به فرهنگ چه فکر می کنی؟ آیا می توانی تعریف خوبی از واژه فرهنگ برایم بگویی تا بفهمم برای هیچ و پوچ نمی میرم و دست کم میراثی پشت سر خودم به جا می گذارم؟ او شروع کرد به جواب دادن اما سر و صدای آن بچه ننرها که توی بغل مادرهاشان جیغ و ویغ راه انداخته بودند _ مادرهایی که بچه در بغل داشتند از کندن گور معاف بودند _ اول نگذاشت پاسخ او را بشنوم. بنابراین سیوما کاپلوتسنیک در حین کندن زمین کمی آمد نزدیکتر، چشم هایش را باز و بسته کرد و بعد گفت: «فرهنگ وقتی وجود دارد که مادرانی که بچه هاشان را در بغل دارند، از کندن قبرهاشان قبل از اعدام معاف باشند.» شوخی خوبی بود و ما دوتایی به شدت خندیدیم. هیچ وقت، با هیچ عذر و بهانه و تحت هیچ شرایطی نباید خیلی از نزدیک یا خیلی دقیق به نوع بشر نگاه کنی. آلمانی ها شیللر، گوته و هولدرلین را داشتند و سیمباهای کنگو هیچ چیز نداشتند. فرق بین آلمانی ها _ که وارث فرهنگی عظیم اند _ و سیمباهای وحشی این است: سیمباها قربانیان خود را می خوردند، حال آنکه آلمانی ها از قربانیان خود صابون می ساختند. این نیاز به پاکیزگی، اسمش فرهنگ است!