تاریخچه ی پروتستانیسم، یکی از انواع شدید بت شکنی را در خود دارد. دیوارها یکی پس از دیگری فرو ریختند. پس از فروپاشی اقتدار کلیسا، نابود کردن سایر تصورات دیگر کار مشکلی نبود. همه ی ما می دانیم که چطور چیزهای کوچک و بزرگ، و کلی یا جزئی، یکی پس از دیگری در هم شکستند و چگونه فقر هشداردهنده ی سمبل ها در شرایط کنونی زندگیمان اتفاق افتاد. همراه با این اتفاق، قدرت کلیسا نیزاز بین رفت و تبدیل به دژی شد که سنگر و استحکامات خود را از دست داده باشد، یا خانه ای که دیوارهایش فروریخته و در معرض شدیدترین تندبادها و حوادث دنیا قرار گرفته باشد.
نمودهای جمعی قدرت زیادی دارند، اما چندان عجیب نیست که انسان در برابر آن ها به شدت مقاومت کرده و نهایتا سرکوبشان کند. آن ها پس از سرکوب در پشت چیزهای بیهوده پنهان نمی شوند، و در پس زمینه ی اندیشه ها و اشکالی قرار می گیرند که به دلایل دیگر مشکل ساز می شوند، و ماهیت شک آن ها را حساس تر و پیچیده تر می نمایند.
تا جایی که اختلالات روانی، موضوعی شخصی باقی بماند، و منحصرا ریشه در مسائل شخصی داشته باشد، کهن الگوها در آن هیچ نقشی ندارند. اما اگر مسئله ی ناسازگاری ابدی یا شرایط ناراحت کننده ای موجب بروز اختلالات روانی در افراد زیادی بشود، باید احتمال حضور کهن الگویی مرتبط با صور فلکی را نیز در نظر بگیریم.