سالهاست در آنگاه پی نخ تسبیحی میگردیم که ما را چون دانههای جدا از هم، به یکدیگر نزدیک کند. مفاهیمی که ما را با یکدیگر همکلام و هموطن کند و عناصری که بین ما، حرف مشترک ایجاد کند. مانند «کافه»، «کانون» و «لالهزار» که پیونددهندهی گروههایی کوچک بود و یا مثل «پیکان»، «فوتبال» و «نفت» که خاطرهی جمعی گروهی بزرگتر. اما آنچه سوژههای متفاوت را به یکدیگر پیوند میدهد، زاویهی نگاهی است که به آنها داریم.
«باور به خودت» و «باور به سرزمین خودت» از آغاز، قطبنمای راه ما بود. ما مردمانی که فارغ از مذهب، قوم و عقاید متفاوتمان این سرزمین را دوست داریم و آبادی و آزادیاش آرزوی قلبی ماست، برای ساختن فردای آن نیازمندیم از گذشته و امروزش آگاه باشیم.
هر شمارهی «آنگاه» به سهم خویش میکوشد تا به بخشی از فرهنگ این سرزمین شناخت و آگاهی نسبی به وجود آورد. این شمارهی «آنگاه» سوژهای نامآشنا برای ما دارد. شاید ملموسترین سوژهی آنگاه، «فرش» باشد که در خانهی هرکدام از ما بوده و هست، آن را دیده و لمس کردهایم. راهرفتن و بزرگشدنمان روی آن اتفاق افتاده است. شبیه خانه، شبیه سرزمین، شبیه مادر که دوستش داریم اما از قصههایش کمتر میدانیم. این شمارهی «آنگاه» تلاشی است برای شناخت «فرش»؛ این زیبای ایرانی.
کتاب آنگاه 16