صبوری را اگر چه از صفات پسندیده میدانیم اما گاهی ناشی از زخمی است بر دل نشسته و التیام نیافته، زخمی که از سر ضعف و ناتوانی پنهانش کرده باشند.
برخی اتفاقات بر روی افراد چنان اثری میگذارد که نتیجه اش یک درد جانکاه در طی سالیان است و همچون خوره، روح شخص را می آزارد. این زخم در ذهن او بارها و بارها مرور میشود و چون نمیخواهد فراموشش کند، تبدیل به خشمی درونی میگردد. در این شرایط وقتی نه سعی در پشت سر گذاشتن آن داشته باشی و نه توان انجام کاری، پس صبور میشوی. صبر نه به خاطر گذاشتن و گذشتن، بلکه صبر برای رسیدن به زمان انتقام! روزی که بشود تمام افکارت را برای کینه جویی واقعا عملی کنی و التیامی شوی برای کهنه زخم به جای مانده از سالیان که به مرور بزرگ و بزرگ تر شده! تازه اگر واقعا التیام بخش باشد!
شاید نشستن بر جایگاه قضاوت که صاحب چنین دردی آیا حق انتقام داشته یا نه، کاری سخت باشد و پاسخ به این سوال بیشتر شعاری به نظر رسد اما صاحب آن زخم به مرور زمان، در یک دادگاه شخصی و تک نفره، حکم خود را صادر کرده و با صبوری در انتظار فرصتی برای اجرای حکم و انتقام نشسته است. او گاهی از خود متنفر می شود که چرا تا به حال کاری نکرده است و با همین کینه به تمام آدمهای باربط و بی ربط به درد خویش مینگرد. این تنفر یعنی تأخیر در زمان انتقام و برای رهایی از این کینه، تصور میکند باید انتقام خود را به سخت ترین شکل ممکن بگیرد. پس صبوری صفتی زیباست اما گاهی خطرناک میگردد چون مانند کمین کردن برای لحظه موعود در شکار است!
این مقدمه را گفتم را برای رسیدن به فضای داستان امروز: خرده داستان ها در زمان های مختلف بستر قصه ما را تشکیل داده اند و با شخصیت هایی آشنا میشویم که به ظاهر هیچ ارتباطی با هم ندارند و هر کدام مجهولی را با خود حمل میکنند. این خرده روایت ها- در سال های مختلف- کم کم به نقطه مرکزی رمان نزدیک میشوند و نویسنده به خوبی آنها را به همدیگر میرساند. خواننده در طی مسیر حدس های خود را دارد و این از نکات مهم در جلب او به قصه است. شاید همین تمایل مخاطب در یافتن پاسخ های گمشده و رابطه میان شخصیت ها وجه زیبا و جذاب قصه باشد. پس توصیه میکنم با قلم نویسنده که اولین کارش را در شادان منتشر میکنیم همراه شوید و از فراز و فرود قصه اش لذت ببرید. فراز و فرودی که بی ارتباط با چند سطر ابتدایی این متن نیست.
کتاب فرفره ها با خون می چرخند