«شاهین صلاحی، جوانی که در اینجا بستری می باشد تقاضای دیدار شما را دارد.» تلگراف آنقدر صریح و روشن بود که هر گونه شک و شبهه ای را از بین می برد.
چقدر عجیب بود، مانند بازگشت روحی از دنیایی دیگر. مگر ممکن بود؟ پاک غافلگیر شده بود. پس از سال ها انتظار و بعد از عمری که بیهوده گذشت، حالا ناشناسی در را می کوبد و کاغذی به دستت می دهد تا تو را به گذشته های دور بازگرداند. برای یک لحظه فکر کرد شاید یک شوخی بی نمک از طرف دوستی باشد که قصد خندیدن و سر به سر گذاشتن داشته است. ولی مهر زیر نامه تأکید می کرد که این تلگراف از طرف بیمارستانی در اهواز مخابره شده و خبر از واقعیتی دردناک تر می داد.
کتاب بگذار تا بگریم