در آن روزهای بهشتی آسمان برای دختر نازنین قصه ما «مهدیه» مهربان بود و زمین سبز و خرم و او چون کبوتری سبک بال زیر پر و بال پدر مهربان و فداکارش در فضای لایتناهی زندگی پرواز می کرد. او از پدرش که دوست داشتنی و صبور و در عین حال واقعگرا و منطقی و شاید اندکی سخت گیر می نمود درس اعتماد به نفس و رسم و رسوم جاری را می آموخت، مهدیه از لحظه چشم گشودن تا واپسین لحظات خوابیدن را با او می گذراند و بیش از بیش به پدر وابسته گشته بود.
اما افسوس... افسوس که دست سرنوشت بازیها دارد!
کتاب لبخند در بهشت