1. خانه
  2. /
  3. کتاب سرگذشت دومرول دیوانه سر و 1 داستان دیگر

کتاب سرگذشت دومرول دیوانه سر و 1 داستان دیگر

نویسنده: صمد بهرنگی
3.8 از 1 رأی

کتاب سرگذشت دومرول دیوانه سر و 1 داستان دیگر

قصه های صمد بهرنگی
Sargozashte Domerol divane Sar
انتشارات: سمیر
ناموجود
7500
معرفی کتاب سرگذشت دومرول دیوانه سر و 1 داستان دیگر
این داستان برگرفته از یک افسانه قدیمی ترکی است. ماجرا از این قرار است که پهلوانی از دوران کهن قصد مبارزه با مرگ و عزراییل را دارد. محتوای این افسانه به موضوع مرگ هراسی انسان در تمام دوره ها و اعصار اشاره می کند. صمد بهرنگی متن اصلی داستان که به زبان ترکی بوده است را به متنی ساده و روان فارسی برگردانده و با افزودن قسمت هایی به آن داستانی که پیش روی دارید را تهیه و تدوین کرده است. به اعتقاد وی آنچه در افسانه ها می خوانید حقیقتی نیست که قابل باور باشد. هدف از خواندن افسانه های کهن این است که بدانیم مردمان گذشته چه افکار و اندیشه ای داشته اند و با مقایسه با انسانهای زمان خودمان به میزان پیشرفت های جامعه ی امروزی مان پی ببریم. در بخشی از متن این کتاب می خوانید: « دومرول دیوانه سر در خانه ی خود نشسته بود و با چهل پهلوان برگزیده اش گرم صحبت بود. از شکار شیر و پلنگ و پهلوانیهاشان گفتگو می کردند. و نگهبانان درها را گرفته بودند و نگهبانی می کردند. ناگهان عزراییل پیش چشم دومرول ظاهر شد. کسی از دربانان و نگهبانان او را ندیده بود. پیرمردی بدصورت و ترسناک که شیر بیشه از دیدارش زهره ترک می شد. چشمان کورمکوری اش تا قلب راه پیدا می کرد. دومرول تا او را دید دنیا پیش چشمش تیره و تار شد. دست پرتوانش به لرزه افتاد و روزگار بر او تنگ شد. فریاد برآورد. حالا نگاه کن ببین چه گفت. گفت: ای پیر ترسناک، کیستی که دربانانم ندیدندت، نگهبانانم ندیدندت؟ چشمانم را تیره و تار کردی و دستهای توانایم را لرزاندی. آهای، پیر ریش سفید، بگو ببینم کیستی که لرزه بر تنم انداختی و پیالهی زرینم را بر زمین افکندی؟ آهای، پیر کورمکوری، بگو اینجا چه کار داری؟ وگرنه بلند می شوم و چنان درد و بلا بر سرت می بارم که تا دنیا باشد در داستانها بگویند. دومرول دیوانه سر چنان برآشفته بود که سبیلهایش را می جوید و با دستش قبضهی شمشیرش را می فشرد....
درباره صمد بهرنگی
درباره صمد بهرنگی

صمد بهرنگی در ۲ تیر ۱۳۱۸ در محله چرنداب در جنوب بافت قدیمی شهر تبریز در خانواده‌ای تهی‌دست چشم به جهان گشود. پدر او «عزت» و مادرش «سارا» نام داشتند. صمد دو برادر و سه خواهر داشت. پدرش کارگری فصلی بود که بیشتر به شغل زه‌تابی (آنکه شغلش تابیدن زه و تهیه کردن رشته تافته از روده گوسفند و حیوانات دیگر باشد) زندگی را می‌گذراند و خرجش همواره بر دخلش فزونی داشت. برخی اوقات نیز مشک آب به دوش می‌گرفت و در ایستگاه «وازان» به روس‌ها و عثمانی‌ها آب می‌فروخت. بالاخره فشار زندگی وادارش ساخت تا با فوج بیکارانی که راهی قفقاز و باکو بودند به قفقاز برود. رفت و دیگر بازنگشت.

صمد بهرنگی پس از تحصیلات دبستان و دبیرستان در مهر ۱۳۳۴ به دانشسرای مقدماتی پسران (تبریز) رفت و در خرداد ۱۳۳۶ از آنجا فارغ‌التحصیل شد. از مهر همان سال و در حالیکه تنها هجده سال سن داشت آموزگار شد و تا پایان عمر در آذرشهر، ممقان، قاضی‌جهان، گوگان، و آخی‌جهان در استان آذربایجان شرقی که آن زمان روستا بودند تدریس کرد. در مهر ۱۳۳۷ برای ادامهٔ تحصیل در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به دورهٔ شبانهٔ دانشکده ادبیات فارسی و زبان‌های خارجی دانشگاه تبریز رفت و هم‌زمان با آموزگاری، تحصیلش را تا خرداد ۱۳۴۱ و دریافت گواهی‌نامهٔ پایان تحصیلات ادامه داد.

مقالات مرتبط با کتاب سرگذشت دومرول دیوانه سر و 1 داستان دیگر
راهکارهایی برای علاقه مند کردن کودکان به کتاب خواندن
راهکارهایی برای علاقه مند کردن کودکان به کتاب خواندن
ادامه مقاله
چرا باید کودکان را با داستان ها آشنا کنیم
چرا باید کودکان را با داستان ها آشنا کنیم

داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب سرگذشت دومرول دیوانه سر و 1 داستان دیگر" ثبت می‌کند