کتاب رویای نیمه شب

Midnight dream
کد کتاب : 11105
شابک : 9786009545018
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 280
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2013
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 123
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب رویای نیمه شب اثر مظفر سالاری

رویای نیمه شب، رویایی است از جنس عشق که در فضای مذهبی شهر حله در عراق، که زمانی جایگاه حوزه علمیه شیعه و زادگاه مجتهدان بسیاری بوده است، جریان دارد.این رمان در گونه ادبیات دینی قرار می گیرد.قرن سوم هجری است و در شهر حله کشمکش میان شیعه و سنی در جریان است کشمکشی که حاکمان قدرت طلب به آن دامن می زنند. در این فضا هاشم که سنی است به ریحانه ی شیعه مذهب دل می بازد. موانع در راه این عشق بسیار است و هاشم می کوشد بر این موانع پیروز شود.عشق است که داستان را جلو می برد ودر نهایت معجزه ی آن بر مشکلات ناشی از تفاوت مذاهب چیره می شود. نویسنده در تعلیق، فضاسازی و صحنه پردازی توانسته است موفق عمل کند. چاپ های متعدد این اثر نشان از استقبال مخاطبان دارد. نویسنده تلاش می کند از این طریق پیوندی میان شیعه و سنی برقرار کند.

کتاب رویای نیمه شب

مظفر سالاری
مظفر سالاری متولد سال ۱۳۴۱ در یزد است، شهر بادگیرها، شهری که در شب­‌های پرستاره‌اش هر ستاره قصه‌ای می‌شود قصه‌ای به شیرینی شیرینی‌های معروف یزد. خودش می‌­گوید از دوم دبستان که با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آشنا شد عشق به ادبیات هم دروجودش روشن شد و باعث شد دوست داشته باشد روزی بنویسد اما بعد از این‌که دیپلم گرفت و وارد حوزه­‌ی علمیه شد همکاریش با نشریات کودک و نوجوان جدی‌تر شد. وقتی به قم رفت به کتاب‌خانه‌­ی ب...
قسمت هایی از کتاب رویای نیمه شب (لذت متن)
پدربزرگ از پشت قفسه ها بیرون آمد و به گوشواره ای زیبا و گران بها که من طراحی کرده بودم و ساخته بودم، اشاره کرد. خوشحال شدم که آن را برای ریحانه انتخاب کرده بود؛ هرچند بعید می دیدم که مادرش زیر بار قیمت آن برود. گوشواره را بیرون آوردم و به پدربزرگ دادم. طراحی و ساخت این گوشواره کار هاشم است. حرف ندارد! مادر ریحانه گوشواره ها را گرفت و ورانداز کرد: قشنگ اند، ولی ما چیزی ارزان می خواهیم. مادر ریحانه گوشواره ها را روی مخمل گذاشت. با نگاهش گوشواره های قبلی را جستجو کرد. پدربزرگ گوشواره های گران بها را توی جعبه کوچکی گذاشت. جعبه را به طرف مادر ریحانه سراند. ازقضا قیمت این گوشواره ها دو دینار است. در دلم به پدربزرگ آفرین گفتم. از خدا می خواستم که ریحانه صاحب آن گوشواره ها شود. قیمت واقعی اش ده دینار بود. یک هفته روی آن زحمت کشیده بودم.

پسری سیاه پوست روبرویم ایستاده بود. صندوقچه چوبی در دست داشت با صدای ی نازک فریادی کشید و به عقب جست. امینه پشت سرش بود او هم برای چند لحظه وحشت کرد. خجالت زده در را باز کردم. با دستپاچگی غلاف را بیرون کشیدم. خنجر را در آن فرو بردم و روی دیوار سر کردم. -مرا ببخشید! حوصله ام سر رفته بود برای همین ... امینه گفت: شما هرگز نباید از یک خدمتکار یا یک برده سیاه معذرت خواهی کنید. پسر سیاه پوست که دستاری از حریر ارغوانی به سر پیچیده بود، تعظیم کرد و سرش را پایین انداخت. -"جوهر" کرولال است و در کارها به شما کمک خواهد کرد. گفتم: یک برده کرولال به چه درد من می خورد! این اتاق برای کاری که باید انجام دهد خیلی مجلل وبزرگ است وسایل لازم کجاست؟ هیچ چیز اینجا نیست. شاید محل کار من جای دیگری است. امینه به جوهر اشاره کرد تا صندوقچه را روی یکی از طاقچه ها بگذارد بدون نگاه کردن به من گفت: این چیزها به من مربوط نیست وقتی بانویم قنواء آمدند از ایشان بپرسید . جوهر، صندوقچه را ناشیانه روی طاقچه گذاشت و در انتظار دستور بعدی همانجا ایستاد. امینه با اشاره از او خواست در صندوقچه را باز کند. صندوقچه پر از زیورآلات و جواهرات گران بها بود.