پدربزرگ از پشت قفسه ها بیرون آمد و به گوشواره ای زیبا و گران بها که من طراحی کرده بودم و ساخته بودم، اشاره کرد. خوشحال شدم که آن را برای ریحانه انتخاب کرده بود؛ هرچند بعید می دیدم که مادرش زیر بار قیمت آن برود. گوشواره را بیرون آوردم و به پدربزرگ دادم. طراحی و ساخت این گوشواره کار هاشم است. حرف ندارد! مادر ریحانه گوشواره ها را گرفت و ورانداز کرد: قشنگ اند، ولی ما چیزی ارزان می خواهیم. مادر ریحانه گوشواره ها را روی مخمل گذاشت. با نگاهش گوشواره های قبلی را جستجو کرد. پدربزرگ گوشواره های گران بها را توی جعبه کوچکی گذاشت. جعبه را به طرف مادر ریحانه سراند. ازقضا قیمت این گوشواره ها دو دینار است. در دلم به پدربزرگ آفرین گفتم. از خدا می خواستم که ریحانه صاحب آن گوشواره ها شود. قیمت واقعی اش ده دینار بود. یک هفته روی آن زحمت کشیده بودم.
پسری سیاه پوست روبرویم ایستاده بود. صندوقچه چوبی در دست داشت با صدای ی نازک فریادی کشید و به عقب جست. امینه پشت سرش بود او هم برای چند لحظه وحشت کرد. خجالت زده در را باز کردم. با دستپاچگی غلاف را بیرون کشیدم. خنجر را در آن فرو بردم و روی دیوار سر کردم. -مرا ببخشید! حوصله ام سر رفته بود برای همین ... امینه گفت: شما هرگز نباید از یک خدمتکار یا یک برده سیاه معذرت خواهی کنید. پسر سیاه پوست که دستاری از حریر ارغوانی به سر پیچیده بود، تعظیم کرد و سرش را پایین انداخت. -"جوهر" کرولال است و در کارها به شما کمک خواهد کرد. گفتم: یک برده کرولال به چه درد من می خورد! این اتاق برای کاری که باید انجام دهد خیلی مجلل وبزرگ است وسایل لازم کجاست؟ هیچ چیز اینجا نیست. شاید محل کار من جای دیگری است. امینه به جوهر اشاره کرد تا صندوقچه را روی یکی از طاقچه ها بگذارد بدون نگاه کردن به من گفت: این چیزها به من مربوط نیست وقتی بانویم قنواء آمدند از ایشان بپرسید . جوهر، صندوقچه را ناشیانه روی طاقچه گذاشت و در انتظار دستور بعدی همانجا ایستاد. امینه با اشاره از او خواست در صندوقچه را باز کند. صندوقچه پر از زیورآلات و جواهرات گران بها بود.
توی نسخه قلبی سایت ایران کتاب . وقتی میخواستیم کتابی بخریم ،تعداد صفحات کتاب رو هم نوشته بود . امادر نسخه جدید . این گزینه نیست
من این کتاب را تازه شروع کردم به خودن پراز عشق و محبته هاشمی که عاشق ریحانهی شیعه شده و...واقعا از داستانش دارم لذت میبرم☺کتابی فوق العاده و بی نظیری هست پیشنهاد میکنم بخونین💯🥰
کتاب خیلی خوبیه
کتابی پرکشش با شروع و پایانی دلچسب.. کسایی که تمایلات مذهبی دارن لذت بیشتری خواهند برد چراکه داستان براساس ماجرایی واقعی و با چالش تقریب و تفریق مذاهب شیعه و سنی پردازش شده.. کارنامه آقای سالاری در داستاننویسی بسیار خوبه و تعدد چاپ هر رمانش گویای موفقیتش هست.. توجه به خطوط قرمز اونم در داستانی عاشقانه، رمان رو برای نوجوونها هم مناسب کرده و درعینحال از کشش نینداخته.. از طرحجلد کتابستان هم نگیم، بیانصافی کردیم
موضوع عاشقانه ای اما نه یک عاشقانه سطحی بلکه خیلی عمیق نوشته شده و واقعاً پیشنهاد میشه👍🏻
من به تازگی این کتاب رو خوندم و واقعا از داستانش لذت بردم اما بگم این داستان روند کاملا عادی داشت یعنی قرار نیست از هیجان ذست و پاتون بلرزه قرار نیست از ناراحتی اشک بریزید و قرار نیست از خوشحالی تو جاتون بند نشید اما با همهی اینها داستان خیلی خوبی داره و باید بگم بعد از خوندن حقیقتی که در آخرین صفحه کتاب نوشته شده و منبعش ذکر شده من واقعا شوکه شدم
اصلا اینطوری نبود و تا آخر داستان خیلی مشتاق بودی که ببینی چی شده ویا کسی ممکن مثل شما نباشه و احساساتی باشه ولی نظر هر کسی مهمه من به نوبه خودم خیلی خیلی خوشم اومد و برای بار سوم به که دارم میخونم
چقدر این کتاب پر از زیبایی وعشق بود،کتابی که عشقی زمینی و پاک به عشقی بزرگ وآسمانی مرتبط میشود، وای چقدر لذت بردم...
سلام باید بگم که اصلا توقع خیلی زیادی از این کتاب نداشته باشید داستانش خیلی کلیشه ای و سطحی بود
😤😡خیلی هم کتاب قشنگی بود اگر از اینا دوست نداشتی میتونستی نخونی
من کتابخوان نبودم ولی با پیشنهاد یکی از دوستان این کتاب را خوندم و عاشق کتاب خوندن شدم.کتاب ادموند هم مثل همین عالی هست.نخونی ضرر کردی
به نظرم داستان خیلی سطحی نگرانه پیش میرفت و انگار داستان بچگانه ای بود که طولانی شده . به زور تا آخرش خوندم
کتابی فوق العاده و بی نظیری هست👌🏻 کسی اطلاع داره ک این کتاب ب زبانهای دیگه ای مثل عربی، ترجمه شده یا خیر؟!
فوق العاده است یکی از زیباترین کتابایی که خوندم
به قدری این کتاب خوب بود که واقعا نمیتونستم بزارمش زمین همه جوره عالی و بی نقص بود با تشکر از آقای نویسنده، اجرتون با صاحب الزمان
با خوندن این کتاب لذت و حال خوب و به خودتون هدیه کنین❤️🌈
با اینکه ادم مذهبی نیستم اما رمان البی بود متن روانی داشت و قلم نویسنده خوبه و یک جوری من یاد کتاب عقاید یک دلقک انداخت
رمانی بهتر از این نخوندم هم عاشقانه هم مذهبی خیلی خیلی خوب بود ولی کاش تیکههای رمان تیکش بیشتر بود 🙂
خیلی قشنگ بود حتما توصیه میکنم بخونیدش
عاشقانه ای در دل تاریخ غیر از برخی قدر متیقن ها، نمیدانم روایت تا چه میزان واقعیت محور است
ماجرای عشق پسری سنی و دختری شیعه. با ماجراهای فرعی متعدد بیان کتاب شیوا و روان بود
کتاب خیلیی عالی ای بود و بدون شک ارزش چند بار خوندن رو داره، از اون کتاباس که وقتی تموم میشه ناراحت میشی و میگی ای کاش تموم نمیشد، ینی من که اینجوری بودم، یکی از بهترین کتابایی بود که خوندم.
دقیقا همینطوره خیلی قشنگه وقتی ک میخوندم کلا ازین عالم جدا میشدمو خودم رو اونجا وسط داستان تصور میکردم