به تصویر خودم در آینه نگاه کردم. اینکه این صدا از تصویر در آینه بود یا خودم، نمی دانم! با پاشیدن آبی به صورتم هجمه صداها قطع شد. سرم را بالا آوردم و دوباره دقیق تر به آینه نگاه کردم، به چشم های میشی و درشتم، به بینی و دهان نه بزرگ و نه کوچکم، به موهای خرمایی رنگم، به پوست سفید و کمی بی رنگم و البته یک نگاه سرد که نمی دانم از اول همراهم بود یا از اثرات زندگی با بهرام بود. نه... قیافه ام بدون آرایش بد نبود. حتی می توانستم بگویم زیبا هستم. راستش نمی دانم زیبایی را چطور معنا می کنند ولی بهرام با همین صورت و ظاهر شیفته من شد. کمی عقب رفتم و به سر تا پایم نگاه کردم. اندامم معمولی بود، نه زیاد چاق و نه زیاد لاغر، مثل خیلی از زن ها و...
کتاب ردپای سکوت