نصرت! چه می کنی سر این پرتگاه ژرف
با پای خویش،تن به دل خاک می کشی
گم گشته ای به پهنه تاریک زندگی
نصرت! شنیده ام که تو تریاک می کشی
این دو بیت آغازین شعری از نصرت رحمانی است که حدیث حال خویش است از زبان خود و مادرش. کتابخوانان امروزی چنان این شاعر مهم و شوریده شعر معاصر را نمی شناسند.
نصرت رحمانی خود سعرش را بحق شعر سیاه می خواند. شعری که سرکش و بی پروا بود و می خواست در توده ها نفوذ کند. هم از این رو برای اولین بار واژه های کوچه بازاری و کلمات روزمره و غیرشاعرانه را با ادراکی شاعرانه وارد شعر کرد. او با لحنی تلخ از دردها و پلیدیها و تباهی های اجتماعی، و از عشقی که در این میان به لجن کشیده شده است، سخن می گوید. شعر او به قول نیما یوشیج به لحاظ مضمون آکنده از احساسات لطیف و در عین حال بی پرده است و به لحاظ وزن، با متانت به سوی تجدد گام برداشته است.
کتاب بن بست از دو سو که نگاهی جامعه شناختی به اشعار نصرت رحمانی دارد شاید شروع خوبی باشد برای آشنایی با سراینده میعاد در لجن.
کتاب بن بست از دو سو