مخاطبین هنر در طول تاریخ عموما از حضور مستقیم مولف در اثر استقبال نکرده اند و نمی کنند. ترجیح ها معمولا رو به رو شدن با راوی بوده تا خود نویسنده، مسئله ای که کمترین مشکل آن، قطع های ارتباطی مخاطب با اثر در حین خواندن (دیدن، شنیدن) است. خب! راستش به نظرم این یک ریسک محسوب می شود که توصیه می کنم نویسندگان و شاعرانی که در ابتدای راه قرار دارند از آن پرهیز کند؛ چون ممکن است مابین یکی از همین فضاها مخاطب حوصله اش سر برود یا فکر کند آن کسی که بیرون متن ایستاده و دارد او را نصیحت می کند همان نویسنده مثلا بداخلاقی است که چند وقت پیش در خیابان دیده یا ... و کتاب را نیمه کاره رها کند (بیایید خوش بینانه به قضیه نگاه کنیم و نگوییم کتاب از پنجره به بیرون پرت می شود. چون آن وقت شما در جایگاه یک نویسنده حکم همان کسی را پیدا می کنید که در دهه سی رفته بود لبو بخرد، دیده بود کاغذی که طرف لبو را در آن پیچیده از کتاب خودش است) پس اگر در ابتدای راه نویسندگی یا شاعری خود هستید توصیه من این است که فکر این کار را از سرتان بیرون کنید؛ مگر اینکه اسمتان میلان کندرا باشد؛ کسی که برای مثال در رمان بار هستی شروع می کند در جایگاه نویسنده در مورد شخصیت های رمان اش با خواننده حرف می زند و تا جایی پیش روی می کند که به اتفاق مخاطب آن شخصیت ها را تحلیل و روانکاوی می کند و گاه به چالش می کشد. نویسنده ای که به نظرم بهترین نمونه حضور پر رنگ مولف در اثر (دز حوزه داستانی) محسوب می شود؛ به طوری که همین مانده کتاب را از دست شما بگیرد و بگوید: «بیا برویم قهوه بخوریم رفیق تا اینها مشغول گفتگو هستند« و منظورش از این ها، شخصیت های رمانش باشد. همان کاری که به نحوی دیگر وودی آلن در اثر به یاد ماندنی خود «آنی هال» انجام می دهد و وسط بحث با دوست دختر خود، برای استناد به حرفی که زده و طرف اش انکار می کند، رو به دوربین کرده و از ما به عنوان بیننده می خواهد در آن بحث شریک شویم و حتی به نفع او شهادت بدهیم.
کتاب نقد ورطه فرو ریختن ورطه ساختن