کتاب عباسو

Abbaso
کد کتاب : 115056
شابک : 978-6225665361
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 184
سال انتشار شمسی : 1402
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 11 آذر
قسمت هایی از کتاب عباسو (لذت متن)
حسین حالا داشت فاطی را بعد از شصت سالی که با هم زندگی کرده بودند، می دید. هیچ وقت فاطی را ندیده بود. چون او همیشه حاضر بود. روی اجاقی که تمام آشپزخانه همان بود، غذا می پخت. شیر می دوشید. ماست می بست. پنیر می ساخت. کشک و تلف درست می کرد. از آب کره می گرفت تا کسی بی قوت نماند. از صحرا بافه بافه علف می چید و جلوی گاو و گوسفند می ریخت. کوزه را پر می کرد و زیر سایۀ دیوار می گذاشت. از صحرا بوته بوته خار جمع می کرد تا اجاق شان بی آتش نماند. حسین هنوز بیدار نشده بود که بساط چایی اش را آماده می کرد. روزی چندین و چند بار، پشته و سرازیری و سربالایی تیز و تند آن را بالا و پایین می کرد. سرش که درد می گرفت، به کسی نمی گفت. یک تکه پارچۀ محکم به سر و پیشانی اش می بست و می رفت سر کاری که تمامی نداشت. فاطی تمام عمر روی پا بود. از بس راه رفته بود، انگشت هایش از فرم افتاده بود. کمتر می نشست، چون فرصت نشستن نبود. حتی بار هیزم و بوته های خار را هم از بیابان می کند و می آورد. طفل در آغوش، هم شیر می داد و هم شیر می دوشید. فاطی یک زن بود، امّا تمام وظایفش مردانه بود. لگد می خورد و دم برنمی آورد. حالا با مردنش حضور یافته بود. مادر بود. دلش برای عباسو می سوخت. کار، مجال محبت کردن به او نمی داد. امّا توی دلش غوغا بود. عباسو بچه اش بود. وقتی حامله اش بود، هر تکانی که در شکم می خورد، دل فاطی آرام می گرفت. این بچه برایش بار نبود. حس می کرد که این جنین است که دارد سنگینی او را می کشد. بارها این را به خواهر شوهرش کوکب گفته بود.