داستانی جذاب و ابزورد با انتقادهایی جدی به جامعه ی مصرف گرای مدرن ما.
به شکل شگفت انگیزی سرگرم کننده و بدیع.
داستانی جذاب درباره ی فشارهای زندگی مدرن و پیدا کردن دوست در عجیب ترین جاها.
من یک روز تمام را در حالی سپری می کنم که با شور و حال ترانه ای را زیر لب زمزمه می کنم که یادم هم نمی آید چه ترانه ای است. همان طور که با روحیه ای شاد و سرحال پوسته پیکره ی نمادین را تراش می دهم، حس می کنم روی ابرها هستم و کل جهان مال من است. خرده تراشه ها در جنگل پخش شده و به هوا بلند می شود. حوالی شب بخش هایی از متن ترانه به ذهنم می آید، و من بی هیچ نقد و نظری مدتی همین طور متن ترانه را با آواز می خوانم تا این که یک دفعه عرق سردی می کنم و تازه متوجه می شوم چیزی که دارم همین طور پشت سرهم برای خودم می خوانم، آهنگ اصلی یک برنامه ی تلویزیونی از کشور استرالیاست به اسم موزهای پیژامه پوش. یعنی من حتی این جا در جنگل هم از دست تیرهای زهرآگین فرهنگ بچه ها در امان نیستم. درست مثل یک مرض می ماند.
پدر من مرده است. و دیروز من جان یک گوزن شمالی را گرفتم. چه می توانم بگویم؟ باید جان او گرفته می شد یا جان خودم. داشتم از گرسنگی تلف می شدم. دارم حسابی لاغر می شوم؛ واقعا همین طور است. شب پیش، در محدوده ی ماریدالن در شهر اسلو بودم و با مقداری یونجه که از یکی از کشتزارها برداشته بودم، از خودم پذیرایی کردم. با چاقویم یکی از بسته های یونجه را باز کردم و بعد توی کوله پشتی ام را از یونجه پر کردم. بعد یک کم خوابیدم، و دم صبح راه افتادم و رفتم طرف آبدره ای که در سمت شرق چادر بود و برای تله یونجه های خشک را در محلی پخش کردم که از مدت ها قبل، و با کلی بررسی، فکر کرده بودم جای بی نقصی برای کمین است. پس از آن در حاشیه ی آبدره دراز کشیدم و ساعت ها منتظر ماندم. خبر داشتم که گوزن های شمالی این جا هستند. خودم آن ها را دیده بودم. آن ها حتی تا کنار چادر هم آمده بودند.
سلام عرض میکنم، من این کتاب را به زبان سوئدی خوانده ام، و واقعا لذت بردم از خواندنش، پیشنهاد میکنم که حتما مطالعه فرماید.
در حال مطالعه کتاب هستم کتاب جالبی است