اثری بدیع و فوق العاده شخصی.
این اثر بینشی درباره ی ژرف ترین ترس های مردم افغانستان را ارائه می کند.
تصویری فوق العاده درونی و شخصی از مردی که واقعیت و محدودیت های امور ممکن را زیر سوال می برد.
چشم هایم را بسته ام، یا هوا تاریک است؟ نمی شود گفت. شاید شب باشد و دارم خواب می بینم. ولی چرا اینجوری فکر کنم؟ نه، بیدارم، ولی چشم هایم بسته است. مطمئنم که خواب بوده ام. یادم می آید خوابی دیدم که بچه ای تویش داد می زند: «بابا.» کدام بچه؟ هیچ نمی دانم. صدایش آشنا نبود. شاید خودم بودم که زمان بچگی دنبال پدرم می گشتم.
«باید از دو چیز زن ها بر حذر باشی. موهایش و اشک هایش.» خدا می داند چرا پدربزرگم این حرف را به پدرم زد. بعد ادامه داد: «موهایش به زنجیرت می کشد و اشک هایش غرقت می کند.»
زندگی بعد از مرگ، فقط باوری است که انسان برای تحمل ترس خود از عدم ساخته است.