تا اذان صبح نقشهی فرار را کشیدیم و قرار شد اگر یکی از ما گیر افتاد دیگری برای پیدا کردن داوود برود و به بچهها توصیه کند که به مبارزات خودشان ادامه دهند. فردا صبح گروهبان و یکی از سربازها آمد تا ما را ببرند. خدا خدا میکردیم که ما را دستبند نزنند. خوشبختانه همینطور هم شد و به مجرد اینکه پا به حیاط گذاشتیم متوجه شدیم که درب پاسگاه باز است. فوری دست به کار شدیم و به گروهبان که آدم بیحالتری بود، حمله کرده و اسلحهاش را گرفتیم...
(برگرفته از متن ناشر)