برادرم فاج گفت: "پی ته، حدس بزن چی شده؟ من فردا می خواهم ازدواج کنم!" نگاهم را از روی کارت های بیسبالم برداشتم و پرسیدم: "یک ذره عجیب نیست؟،" آخه فاج فقط پنج سالش بود! او گفت: "نه!" - خوب... این عروس خوشبخت کیه؟ فاج گفت: "شیلا تابمن" خودم را به زمین انداختم و تظاهر به مردن کردم. فکر کنم این کار را خیلی خوب انجام دادم، چون فاج شروع به تکان دادن من کرد و فریاد زد: "بلند شو پی ته!" واقعا داستان این پی ته گفتن چیه؟ تا جایی که یادم می آید از وقتی که شروع به حرف زدن کرد، اسمم را پی ته گذاشت. بعد، توتسی، خواهرم که یک سال و نیم دارد، دور من چرخید و خواند: "بالا، پی... بالا" مامانم کنارم آمد و پرسید: "پیتر... چی شده؟ حالت خوبه؟" فاج گفت: "وقتی گفتم می خواهم ازدواج کنم، یک دفعه غش کرد و افتاد." گفتم: "وقتی تو گفتی کسی که می خواهی باهاش ازدواج کنی، کیه، غش کردم." مامان خیلی جدی و طوری که انگار واقعا در مورد ازدواج فاج صحبت می کنیم، پرسید: "فاج می خوای با کی ازدواج کنی؟" فاج گفت: "شیلا تابمن" گفتم: "این اسم را جلوی من نیار وگرنه دوباره غش می کنم." مامان شروع کرد: "در مورد شیلا تابمن...." که من صبر نکردم تا حرفش تمام بشود و اخطار دادم: "حالم دارد به هم می خورد." مامان گفت: "پیتر، فکر نمی کنی داری زیاده روی می کنی؟"