شاید هرگز نبوده ام با چشمان گشاده به من نگاه نکن تمامی این قصه، روایت زندگی من است من یک زن هستم، مظهر آفرینش در روی زمین خالق عشق، خالق اشک لااقل تو دیگر مرا انکار نکن، همچون گذشتگانت فراموش نکن تمامی آن چه ما تحمل کرده ایم رسم آن روزگار بوده است، بی پرسش و یک روح بزرگ می طلبد تا برای عشق همه آن رسوم را بپذیری و تحمل کنی، بی چون و چرا! من حتی عادتی به نام عشق را تقسیم کردم با یکی دیگر همچون خودم: او هم خالق اشک و عشق و سهم ما از جریان رودی به نام زندگی شد پل هایی که پشت سرمان خراب کردند. به امروز نگاه نکن گله های امروزیان، آرزوی ما دیروزی ها بود و این قصه همچنان مکرر است تا همیشه انگار که هرگز ما نبوده ایم شاید هم به راستی ما نبوده ایم!
کتاب شاید هرگز نبوده ام