دلم برای زن بودنم تنگ شده بود، آش رشته پختم، ملافه ها را اتو کردم، لاک زدم، از عکس هایم به آینه چسباندم، لباس خواب حریر مشکی خریدم، موهایم را با ماژیک طلایی مش کردم، خیاطی کردم... که به خاطر بیاورم زنم. اما زن نمی شوم انگار. نه در کاموا فروشی های میدان حسن آباد، نه جلوی ویترین طلا فروشی های خیابان کریم خان، حتی کنار یک ماهیتابه پر از پیاز داغ... خودم را از که از کجا باید پس بگیرم؟