شاه می بخشد، وزیر نمی بخشد شاعری نزد کریم خان زند رفت و شعری در ستایش او بیان کرد. کریم خان شادمان شد و به وزیرش شیخ علی خان دستور داد هزار سکه به او بدهند. وزیر در دادن این پول به شاعر امتناع می کرد و با بهانه های مختلف او را رد می نمود تا این که شاعر فهمید وزیر قصد دادن پول به او را ندارد، نزد پادشاه رفت و گفت: وزیر شما از دادن پول امتناع می کند. شاه وزیرش را فراخواند و گفت: دو هزار سکه به او بدهید، وزیر که از دادن هزار سکه امتناع می ورزید، معلوم است که دو هزار سکه هرگز به کسی نمی دهد.