نان جو خودش را نمی تواند نگهدارد: یکی از گرسنگی فریاد می زد، شخصی تعدادی نان جو به او داد و گفت: این را بخور، حداقل ته دلت را می بندد. مرد گرسنه نان جو، که بسیار خشک شده بود، را به آب زد، بعد از مدتی نان جو وارفت و در آب از هم باز شد. مرد گرسنه آن را دور افکند و گفت: این نان نمی تواند خودش را ببندد و نگهداری کند، چطور می تواند دل مرا ببندد.