عنوان «اسلام و مقتضیات زمان» خودش به اندازه کافی گویا است. چیزی که در این عنوان به ذهن خطور می کند این است که ما با یک دین که در جوهره اش ثبات و بقاء و جاودانگی وجود دارد، مواجهیم؛ دین و آیینی که ادعای خاتمیت نیز دارد. پس قهرا تحولاتی که در زمان اتفاق می افتد باید نسبتش با این دین مشخص شود. چون دین مشتمل بر عناصری ثابت است درحالی که ما در زندگی بشر با تغییر و تحولات مواجه هستیم. آیا برای این سازگاری می خواهیم دین را متغیر قرار دهیم تا با تغییراتی که در زمان اتفاق می افتد، انسان را همراهی کند؟ می توانیم چنین کاری را انجام دهیم؟ یا به عکس، می خواهیم جلوی تغییرات در زمان را بگیریم تا آن ثباتی که در دین است حفظ شود؟ آیا چنین کاری شدنی است؟ یا نه، اساسا دین را در قلمروی مسائل اجتماعی وارد نکنیم و برای آن یک مرزبندی قرار بدهیم؟ مثلا دین در شئونی از زندگی بشر که دستخوش تغییرات نیست، وارد شود؛ مثل ارتباط انسان با خدا و قلمرو مسائل اخلاقی؛ و بقیه مسائل را از دخالت دین و دسترس دین دور کنیم و به این وسیله این مشکل را حل کنیم یا نه... راهکارهای دیگری وجود دارد؟ در این جا، اولین مبحث این است که ماهیت دین و قلمرو دین و به خصوص اسلام مشخص شود. و تا قلمرو دین معلوم نشود قهرا جایی برای بحث درباره سازگاری و عدم ناسازگاری بین دین و تغییرات نیست.